036 اوستا بهرام!
نویسنده : مدیر سایت
سه شنبه 30 مرداد 1397
بازدید: 1643
زبان : فارسی
اوستا بهرام قلمو در دست شروع کرد به تعریف :«پنجاه سال پیش وقتی هفده سالم بود از بی کاری رفتم و یه قوطی رنگ و یه قلمو خریدم و را افتادم توی بازار تهرون . به هر مغازه که میرسیدم ازش می خواستم که بگذاره اسم مغازه را روی شیشه اش بنویسم. یک هفته تک تک مغازه ها را رفتم ولی هیچ کس سفارش نداد »فرهاد گفت :«عجب پشتکاری !»اوستا بهرام ادامه داد:«صبح پنج شنبه نا امید وارد یه خیاطی شدم و .......