داستان آینده
نویسنده : مدیر سایت    
پنج شنبه 30 آذر 1402
    
بازدید: 206
    
زبان : فارسی
    

پیچیده نیست، آسان هم نیست!

 

ما چه بخواهیم و چه نخواهیم راهی نداریم جز پرورش کودکان و نوجوانان با نشاط و امیدوار و دانا که امروز و فردا و فرداها بتوانند داستان زندگی‌شان را برای خود و دیگران بسازند و روایت کنند.

دوران کودکی و نوجوانی نسل ما با انقلاب و جنگ و سال‌های دشوار پس از جنگ هم‌زمان بود اما پدر و مادر و معلم و همسایه و کاسب دست به دست هم دادند تا آب توی دلمان تکان نخورد.

کفش نداشتیم، شلوارمان وصله‌دار بود و لباسمان کهنه، خودکار نداشتیم، مدادمان را از بس تراشیده بودیم کوچک شده بود و هیچ‌وقت نتوانستیم یک دل سیر کارتون مورد علاقه‌مان را بدون برفک یا ترس از قطع برق ببینیم!

اما هر روزمان پر بود از نشاط و شادی و خنده و امید و این آخری؛ همه از هنر بزرگترهای دانا و فهمیده‌مان بود که محکم ایستادند تا سنگ و کلوخ زندگی بر سر و صورت ما نخورد.

بی‌بی‌ها ساز داستان را برایمان نواختند و بابابزرگ‌ها عصا در دست با آن ساز رقصیدند تا باباها بروند و به هر خفتی که هست لقمه‌ای نان درآورند و مامان‌ها نگذاشتند گردی به سر و روی خانه و خانواده بنشیند.

کم نبودند مادرانی که یک تنه بار همه را به دوش کشیدند یا پدرانی که تک و تنها کوشیدند یا حتی کودکانی که بی سر و سایه رشد کردند اما نشاط را و امید را از دست ندادند؛ چرا که داستان زندگی را خوب فهمیده بودند.

حال ما مانده‌ایم و این فرزندان پر نشاط و دوست داشتنی و پر امید یا همان دهه‌ی نودی‌ها؛ نسل آلفا.

امروز وقتم را با این بزرگ‌مردان آینده گذراندم تا ببینم داستان آینده‌مان چگونه است!

فالم خوب آمد، جفت شش آوردم!

تک‌تکشان داستان آینده را بلدند و روایت می‌کنند؛ با نشاط و پر امید...

فقط باید بنشینیم و از آن‌ها بیاموزیم. خدا کند که شیطان گوشمان نزند که بنشینیم و آب بریزیم روی آتش اشتیاقشان یا گِل بریزیم توی سرچشمه‌ی استعدادشان یا سنگ بزنیم توی آینه‌ی صیقلی و پاک حرف‌های صاف و ساده و صریحشان...

 

مهدی میرعظیمی

شیراز 

۱۳ آبان ۱۴۰۲



  نظراتـــــ