به بهانه روز حافظ-طایرِ کمحوصله!پرندگان خیلی تند تند خوراک میخورند و ...
داستانِ گردشگری و گردشگریِ داستانبه بهانۀ روز جهانی گردشگری و جهانگرد ...
آیین روز جهانی سلیاک دیروز در تالار سعدی شیراز برگزار شد و برای من سرا ...
سرباز که شدم توی پادگان آموزشی؛ ساعت دو بعد از نیمه شب با صدای شلیک تی ...
خوب يا بد، عادت دارم با آدمها خوشو بش کنم. معمولاً جواب سلامهايم کم ...
من فرزند کویرم؛کویر جایی است که مردمانش با چنگآب را از دل خاک بیرون می ...
قرار شد داستانی دربارۀ بیماران سلیاک بنویسم. بیماری که برای اولین بار ...
بهراستی تو از اهالی کدام فصلی که زادروزت در زمستان است و امروز هشتاد ...
یادداشتی به بهانه روز کارمندمن خیلی میفهمم؛ خیلی!شاید باور نکنی اما م ...
خوشم میآید از آن آدمهایی که هر صبح میگویند: اِ دیر شد! امروز ساعت ق ...
چپدستها همانهایی هستند که قرنها به رسمیت شناخته نمیشدند و در بسیا ...
ساعت نه باید کارگاهی را برای یکی از شرکتها برگزار میکردم و قرار بود ...
انگار همۀ دشواریها نه از انگاریدن که از نگاریدن است. کارِ تاریخنگارا ...
کار راهنما راه نمایی است و تو اگر ذرهای طلب در وجودت نهفته باشد به اش ...
پیرمردی جلوی مدرسهمان آلوچه و قرهقوروت و آرد نخودچی میفروخت.پیرمرد ...
پانزدهشانزده ساله بودم که همراه پدرم به ادارهاي مراجعه کرديم و کارما ...
دلم ميخواهد صبح بيدار شوم و همراه بالا آمدن آفتاب دِرازايِ کوچه را بگ ...
وقتی رسیدم دمِ در؛ ده دقیقه بود که با کولر روشن ایستاده بود.آفتاب روز ...
خانهي پدربزرگم خانهاي نسبتاً بزرگ بود که دو در داشت. درِ اصلي که تما ...
هر چه میگذرد بیش از پیش به اهمیت داستان و داستاننویسی پی میبرم.اصلا ...
دیروز توی کوچه پس کوچههای شهر قدم میزدیم و رسیدیم به دکان بسیار قدیم ...
چندی است که نشستهای آموزشی مختلفی دارم با نسلهای X ، Y ، Zگرچه موضوع ...
تابستان است و بسیاری از دانشآموزان به دنبال کشف استعدادهای خود هستند. ...
تاریخنگاران تاریخ را مینویسند قرن به قرن، سال به سال و روز به روز و ...
تابستان است، هوا گرم و خیابان و پیادهرو شلوغ.تهماندۀ هوای خوش؛ همراه ...
آن گوشۀ گوشۀ حیاط خانۀ پدربزرگم که از زمین والیبال وسیعتر بود و معمول ...
داشتم از خاطراتم برایش میگفتم و از آریای پدرم. گفتم: ماشین آریا را خی ...
واي که چه سخته دوچرخهسواري تو شهر! کنار خيابون که هستي بايد مراقب باش ...
فرهنگ را باید کفِ کوچه و بازار جستجو کرد. فرهنگ روی بیلبوردها و تابلوه ...
یکروز آفتابی و خنک با پسرم که دهیازده ساله بود تصمیم گرفتیم که برای ...
دو ساله بودم. پدرم یک ماشین آمریکایی مدل روز داشت و یک خانه ی نُقلی د ...
اگر مجبور نباشم احتمال اینکه ساعت سه بعد از ظهر از خانه خارج شوم خیلی ...
خیلی کار دارم و حسابی سرم شلوغ است. دارم چند کار را با هم انجام میدهم ...
ایران آباد بود. سرزمینِ فرهنگ و ادب و هنر، دیارِ عاشقان و دلدادگان، خ ...
خانهی بیبی توی کوچه باغبزرگ بود و خانهی خواهرش چندین کوچه و پسکو ...
نوروز امسال با دو نفر از میهمانان تهرانیام پیادهگردی میکردیم توی با ...
بهگمانم آن خواجۀ بزرگ که شیراز، شهرراز، را خال رخ هفت کشور نامید، اگ ...
دخترِ سرزمین من؛دخترِ تشنۀ آگاهی!دخترِ خوشپویۀ پویا!دخترِ خندهرویِ خ ...
تقدیم به خوزستانی های با کلاس.که نسل جدید وقتی اسم آبادانی و خرمشهری و ...
فُتوشاپ باز است، وُرد هم. امروز که این عکس حسن یزدانی را دیدم دیگر نتو ...
یادداشتی برای روز کارمند:من خیلی میفهمم؛ خیلی! شاید باور نکنی اما من ...
پزشک، پزشک به دنیا میآید. یعنی کسی نمیتواند سرنوشت خود را تغییر دهد ...
روز جهانی چپ دست ها روز انتقاد از انحصار طلبی راست دست هاست. روزی که ب ...
گاهی باید خودمان را محک بزنیم. بعد از خواندن این متن به خودتان امتیاز ...
سوگنامه ای بر جان باختن فرزندان عشایر که برای خاموشی آتش در تنگ هایقر ...
17 امرداد ماه روز خبرنگار است. این متن کوتاه را به خبرنگاران عزیز تقدی ...
یادمان جانفشانی بیدریغ اصحاب درمان که با تمامی ناملایمتی و بیمبالاتی ...
یک لیوان عمر در قالب یک روز تقدیم تو باد. انتخاب با توست. قدری از آن ر ...
برگرد و بگرد. به پنج سال پیش برگرد و لیست کارهایت را بگرد. ببین امروز ...
اگر خواستی به اخلاق و رفتار کسی نمره بدهی به واکنش او در برابر بد اخلا ...
چند روز باران بارید. و گل دان های زیبای من خشک شدند. چون از ترس آفتاب ...
یادت باشد که هیچ وقت پدر یا مادر کسی را تحقیر نکنی! زیرا حتما تلافی خو ...
خوب می دانم اگر دانایان را دانا نپندارم همواره نادان خواهم ماند. اگر ع ...
طی اقدامی هم آهنگ تعدادی از سایت های اینترتی از نام جعلی خلیج عربی به ...
یافتن انسان های خوب اصلا سخت نیست کافی است با لاستیک پنچر در خیابان را ...
خوب گوش کن، باران با ترانه می گوید: حتی وقتی خشک سالی است بارش باران خ ...
سعادت هنگامی احساس می شود که تو بتوانی درک کنی تفاوت برکت را با ثروت.
آن چه مهم تر است کیفیت دوستی هاست نه مدت آن. ای بسا دوستی هایی که از ا ...
آن چه در کلام تو جاری می شود تمام آن چه است که تو در آن لحظه هستی
محکم باش و استوار که تو بی ان که بدانی، ستون ناپیدای خیمه ی دیگرانی.
دانشمندان با تشکیل گروه های تخصصی در حال تربیت حیواناتی هستند که پلاست ...
هرکس چیزی برای یاد دادن به تو دارد. هیچ کس نمی داند چه طور مانند یک سپ ...
گرچه در برابر کودک خود وظایفی دارم اما همه ی کودکان را بسان کودک خود د ...
ناخن همه ی بولدوزر های جهان، بیل همه لودر ها، و نیس همه ی بیل های مکان ...
چیزی که فهمیدم این است که نیاز نیست خارق العاده باشی. کافی است که عادی ...
گاهی انسان تنها می شود. گاهی گوهر تنهایی اش را حراج میکند. یادم باشد ک ...
سال هاست درخت چنار کنار جاده ایستاده و کسی سوارش نمی کند! سال هاست درخ ...
آقا معلم که از کلاس بیرون رفت، سعید کت او رو پوشید. کلاس از خنده منفجر ...
حس میکردم انگشت هام توی پوتین یخ می زنه. باید شش دانگ حواسم رو جمع می ...
اول صبح با شنیدن خبر تصادف شوکه شده بودم. پدر مادر خواهر و برادرم از د ...
نماز صبحم که تموم شد تلفن همراهم زنگ خورد. شماره ی برادرم افتاد روی صف ...
زن اشک می ریخت. عروس و داماد رو تا فرودگاه بدرقه کردند. توی راه خاطرات ...
این چندمین بار بود که مهسا گرسنه می موند. چند روز بود که لقمه ای که ما ...
توی آشپزخونه ی ما یه آب گرم کن بزرگ بود که جلوش یه در داشت. مادر خدابی ...
دوستم از توی جعبه یه قوطی کبریت دیگه برداشت و گفت این قوطی هم برای من ...
روی میز کارش یه جعبه بود و توی جعبه چند تا قوطی کبریت. معلوم بود که از ...
تا ده یازده سالگی بابام قهرمان زندگیم بود. دلم میخواست مثل او بشم. رفت ...
بلندگو اعلام کرد مسافران محترم لطفا از خط زرد لبه ی سکو عبور نفرمایید. ...
مربی وسط اتوبوس ایستاده بود و می گفت بچه ها دقت کنید که کالای با کیفیت ...
خونه هاشون رو به روی هم بود.اما توی کلاس طوری مینشستند که از هم دور با ...
اسمش زهرا بود. باباش زهرا گلی صداش می کرد. آقا سید محمود زهرا گلی رو ی ...
هیچ کدوم حاضر نبودند کوتاه بیان و قضیه رو فیصله بدن. آقای مدیر گفت شما ...
یه درخت توت تنومند توی محله ماست که شنیدم دویست سال عمر داره. چند سال ...
اگه توی هر شهر با یه راننده تاکسی دوست باشی، حتما سفر راحت تر و دلچسب ...
اصلا مشکل از اون روزی شروع شد که ما رو از شیر گرفتند. من نمیدونم کی ای ...
پیرمرد آخرین سطل آب رو روی علف ها ریخت. از صبح مشغول خاموش کردن آتشی ب ...
یه روز به مادر بزرگم که خیلی به صبح خیزی اصرار داشت، گفتم بی بی شما هم ...
منتظر تاکسی که هستم به بعضی چیز ها دقت میکنم. به آدم های دیگه که منتظر ...
آقاجون بهش گفت من خسته ام. من رو برسون خونه بعد برید مسجد. راه افتاد ب ...
شده تا حالا توی جمع با شوق و ذوق شروع کنی به جوک تعریف کردن و خاطره گف ...
دستی سر شونه من گذاشت و گفت بشین اومدم و رفت اون ور خیابون. با یه سینی ...
اول مهر سال شصت ویک دیدمش. مردی شیک پوش و خوش اخلاق. پیراهن شکلاتی دوج ...
تعطیلات تابستون سال اول دبیرستان توی خانه با دوست هام بازی می کردیم. ر ...
غروب سیزده به در بود و بارون میبارید هوا داشت گرگ و میش می شد من بودم ...
اصلا وقت ندارم این جمله را از همسر و همکارمان و دیگر افراد خانواده و ج ...
امکان ایجاد رسانه های فردی و جمعی و علاقه ما به ارتباطات موجب شد تا با ...
چه بسیار افراد خوش اندیشه و بزرگ فکر که به دنیا قدم نهادند اما نتوانست ...
دختر خیلی خوبیه هم چهره زیبایی داره و هم درس خون و با استعداده همه معل ...
تصویر اون روز ها در ذهنم کم رنگ بود و وقتی بزرگ تر می شدم با تعریف های ...
صبح سوار قطار شدیم من و چهار تا سرباز و چهل نفر اسیر عراقی قطار راه اف ...
استاد بنا و وردست هاش مشغول تعمیر قسمتی از خونه ما بودند و از هر دری ح ...
بلند شد و هرچه کاغذ و قبض مچاله شده که روی زمین و جلوی پیش خون ریخته ب ...
تفنگ های اب پاش رو پر کردیم و دویدیم توی کوچه دختر بچه های سن وسال خود ...
همینطور که کلید و پریز ها رو با دقت سر جاشون نصب میکرد گفت نقاش باید ع ...
عصر یکی از روز های اخر سال بود که برای خرید اومدم سر کوچه مردی با پسر ...
گفت عجب آدم جالبیه این جلیل دیروز اومدم بهش میگم آقا جلیل شب عیده و من ...
هر چی میخواستی بود کافی بود سرت رو بچرخونی انواع کالا توی قفسه ها صف ک ...
اون شب توی یکی از رستوران های لوکس مهمون یکی از شرکت های تجاری بودم تع ...
ساعت از یک نیمه شب گذشته بود که کارم تموم شد از شهرک صنعتی تا شهر حدود ...
دیگه حال نداشتم خسته از تاکسی پیاده شدم که برم خونه قدم اول رو که توی ...
تصور کن که صبح با روحیه شاد فرزندت رو راهی مدرسه کردی راه افتادی و امد ...
محسن رو به بقیه کرد و گفت گاهی نیازه که ما از تجربه دیگران الگوبرداری ...
دقایق پایانی سمینار سراسری مدیران شرکت بود که هرچند ماه یه باربرگزار م ...
از پنجره اتوبوس بیرون رو تماشا میکردم ورود یه ماشین به خط ویژه اتوبوس ...
سلام خانم خیلی وقت است که دلم می خواهد با تو حرف بزنم دل تنگم که با تو ...
سوار ماشین که شدم دیدم عجب ماشین تمیزی است. مدلش بالا نیست اما تمیز و ...
صحبتش را این طور شروع کرد که:«ما آدم ها؛ برای ایجاد ارتباط دنبال یک « ...
سال های نخست جنگ بود و به ضرورت شغل پدرم به ابرکوه مراجعت کرده بودیم. ...
راننده تاکسی نگاهش را دوخته بود به خیابان . معلوم بود هنوز از زنی که ب ...
مردم بعد از سالها خشک سالی گندم کاشته بودند. هیچ آذوقه ای براشون نموند ...
زمین از تمیزی برق می زد،چند تابلو زیبا با رنگهای شاد روی دیوار نصب بود ...
وارد کوچه شدم . یک طرفه بود . من رانندگی می کردم و پدرم کنارم نشسته بو ...
آسید رضا گفت :«پسرم؛باید دزد باغ را بگیری . گرفتن دزد یک روز مزد دارد. ...
صف نانوایی شلوغ بود و باد سردی می وزید. یکی دو نفر با شال جلوی دهانشان ...
گوشه حیاط روی ایوان نشسته بودم. آن وقت ها مردم بیشتر وقت داشتند دور هم ...
مرد اندکی فکر کرد معلوم بود نمی تواند جلوی خودش را بگیرد و نپرسد طاقتش ...
اوستا بهرام قلمو در دست شروع کرد به تعریف :«پنجاه سال پیش وقتی هفده سا ...
روز مادر بود و ما مشغول کار خودمان بودیم. دوستی داشتم به نام علی که مع ...
پنجشنبه عصر تصمیم گرفتم که همسر و پسرم را دعوت کنم به بازدید از یکی از ...
یادم می آید آن وقت ها کسی داشت کاری انجام می داد که از نظر بقیه کار بی ...
خانه ی پدربزرگم خانه ای نسبتا بزرگ بود که دو در داشت؛ در اصلی که تمام ...
قبل از ظهر بود ومن برای انجام کاری به اداره رفتم . خیلی عجله داشتم و ب ...
دوستی دارم که گاهی پارچه نویسی می کند برای تبریک مناسبت ها یا تسلیت در ...
بچه که بودم گاهی میشنیدم که بزرگتر ها و به ویژه مادریزرگ ها میگفتند :» ...
دلم می خواهد صبح بیدار شوم و همراه بالا آمدن آفتاب، درازای کوچه را بگی ...
(( مستقیم برو! بپیچ به چپ! دور بزن، دور بزن! چراغ قرمزه! بایست! الآن س ...
آن روز صبح هم ساعت نه و نیم از خواب بیدار شد و متفاوت با همه ی کارگران ...
پانزده، شانزده ساله بودم که همراه پدرم به اداره ای مراجعه کردیم و کارم ...
وقتی مدتی روی یک پهلو می خوابیم حس می کنیم یک طرف بدنمان بی هوش شده و ...
در جوامع متمدن معمولا کسی صبح ها بدون شستن دست و صورت از خانه خارج نمی ...
وقتی کسی را دوست داری، دوستش داری. دنبال بهانه نیستی برای دوست داشتنش! ...
من به چای خیلی علاقمندم و دل چسب ترین چای زندگی ام را از دست باغ بانی ...
نامه ام را بدون سلام آغاز می کنم؛ چون تو این گونه خواستی. احوالت را هم ...
شیرها چه آرام شده اند! اگر دقت کرده باشید دیگر شیرها آن درنده خویی ساب ...
وقتی درخت های کوچه را آب داد، چند تا کیسه زباله را کنار کوچه بود برداش ...
اسمش سر باز است. صفتش سر بازی است. شغل و پیشه اش سر بازی است. اصلاً اص ...
از این اتاق به ان اتاق و از این طبقه به ان طبقه! سلام به این خانم و عر ...
دوستانی که به دفتر کار من امده اند، می دانند که در ورودی ان دری چوبی ا ...
مردی که دلش گرفته بود از بس نتوانسته یک بار با لباس اتو کرده به خانه ب ...
وسط سفره ظرف بزرگی از پلو و روی ان گوسفند بریانی خودنمایی می کرد! مادر ...
تا به حال شده که وقتی زیر کولر ماشین نشسته ای و دریچه ات بسته است به پ ...
چند روز پیش خبر درگذشت مادر یکی از همکارانم مرا متاثر کرد به ضرورت عاز ...
شنیده ام وقتی انسان در حال غرق است به خواب می رود؛ یعنی حس می کند در ح ...
در روزگاری نه چندان دور شاید همین روزهای نزدیک چوپانی در گوشه ای از ای ...
حدود چهار سال سن داشتم که با پدر و مادرم رفته بودیم شاهچراغ.صدای دست ف ...
ساعت حدود شش صبح درفرودگاه مهرآباد به همراه دو نفر از دوستانم منتظر پر ...
فرض کنید در محله شما دویست خانه وجود دارد و محله شما قلمرو زندگی پنج گ ...
چوپان به کفش دوز گفت:(( کفشی خواهم که با سختی سنگ و تندی خاشاک بسازد و ...
توی ماه رمضون چیزی یاد گرفتم که سعی می کنم هیچ وقت فراموش نکنم! گاهی ی ...
اول شب بود که سوار اتوبوس شدم و از راننده خواهش کردم که در شهر بردسیر ...
روزی از روزها ، شیر سلطان جنگل به همراه روباه و گرگ به شگار رفتند . هم ...
چند مورچه روی میز تحریر راه میرفتند و راهشان رسید به صفحه کاغذ، وقتی ر ...
آرام در پیاده رو قدم میزدم.موتوری از کنارم گذشت و جلوی دکه ایستاد،جوان ...