اگر مجبور نباشم احتمال این‌که ساعت سه بعد از ظهر از خانه خارج شوم خیلی کم است، آن‌هم پنجشنبه‌ای که بعد از چند ساعت کار خسته‌کننده، تازه از پشت میز ناهار بلند شده باشم. پیامک بانک خبر واریز مبلغی را داد و من به‌یاد دوستی افتادم که باید هفت میلیون تومان به‌حسابش می‌ریختم. او برای پول عجله نداشت و این عصر پنجشنبه‌ای هم مشکلی از او حل نمی‌شد اما بی‌اختیار لباس پوشیدم و با عجله رفتم سر کوچه تا از دستگاه عابر بانک برایش واریز کنم. می‌دانم که برازنده نیست اما هنوز نرم‌افزار موبایل بانک ندارم و تا به‌حال چند بار هم دودش چشمم رفته است! به دوستم زنگ زدم و او شماره کارتش را خواند و واریز انجام شد و برگشتم تا کمی استراحت کنم. برس‌نرس خانه که بودم تماس گرفت و اعلام کرد که مبلغ به حسابش نیامده، رسید بانک را نگاه کردم و دیدم که بعله، پول را اشتباهی به‌حسابی ناشناس واریز کرده‌ام. عصر پنجشنبه و عجله و این خطای بزرگ! با چند نفر از دوستانم تماس گرفتم و تقریبا همه آب پاکی را ریختند روی دستم که اگر پشت گوشت را دیدی؛ پولت را هم خواهی دید! شنبه صبح اول وقت توی بانک بودم، رئیس بانک بعد از بررسی حساب لبخندی تلخ زد و گفت: حساب مربوط به فردی در استان البرز است و متاسفانه مسدود! با صاحب حساب تماس گرفت و او هم به مسدودی حسابش به‌علت چک برگشتی اشاره کرد. گاوم زاییده بود؛ آن‌هم دوقلو، گوساله ماده! شماره تلفنش را گرفتم و زنگ زدم، مردی بود که کارگاهی داشت و علیرغم توان مالی در حال حاضر نمی‌توانست از حساب‌هایش برداشت کند و حتی برای خرید‌های روزمره هم مشکل داشت. در همان چند دقیقه گفتگو به صداقتش پی بردم. کارگاهش را تعطیل کرد و رفت توی بانک بست نشست تا مبلغ را برگرداند. وقتی موضوع را با دوستم در میان گذاشتم از من خواست که بازپرداخت بخشی از مبلغ را به چند هفته بود موکول کنم ولی تلاش کنم که امکان برداشت همه‌ی مبلغ برای صاحب حساب فراهم شود. با همکاری رئیس بانک در شیراز این موضوع انجام شد و صاحب حساب در البرز با اصرار زیاد ما پذیرفت که بخشی از مبلغ را نزد خودش نگه دارد. یکی دو ساعت بعد پیام داد که همین مبلغ ناچیز، برایش حلال مشکلات شده و آن‌را امداد غیبی می‌داند. شاید عجله‌ و سهل‌انگاری من در آن عصر پنجشنبه بی‌دلیل نبوده و دلیلش پیام‌های ذهنی آن مرد از پهنه‌‌ی البرز به دامنه‌ی زاگرس بوده است.

 

 

مهدی میرعظیمی شیراز ۲۶ امرداد

 

۱۴۰۱ #کتاب‌_یک_صفحه‌_ای #رادیو_یک‌_صفحه‌_ای #مهدی_میرعظیمی #داستان #داستان_واقع

•