خوبان بی‌نام
نویسنده : مدیر سایت    
پنج شنبه 1 تیر 1402
    
بازدید: 395
    
زبان : فارسی
    

دو ساله بودم. پدرم یک ماشین آمریکایی مدل روز داشت و یک خانه ‌ی نُقلی در شیراز. کارمند بود. حقوق خوبی می ‌گرفت و می ‌توانست زندگی آبرومندانه ‌ای را اداره کند. برخی لباس ‌هایم را از ژورنال ‌های انگلیسی سفارش می ‌داد که با پست برایمان ارسال می ‌شد، مستقیم از لندن. توی خانه تلوزیون بِلِر داشتیم و دستگاه ضبط و پخش کِن ‌وود. عکس ‌های قدیمی را که نگاه می ‌کنم خط اتوی شلوار پدرم جلب توجه می ‌کند و موهای مشکی شانه ‌زده و برق کفش ‌های چرمی ‌اش. سه ساله که شدم پدرم ماشین نداشت. توی خانه ‌ای بودیم که مال خودمان نبود. کارمند بود اما بدون حقوقی که بتواند زندگی ‌اش را اداره کند. نه از لباس نو خبری بود و نه از ضبط کِن ‌وود. خانه گاهی با علاءالدین نفتی گرم می ‌شد و گاهی با منقل ذغالی. وقتی عکس ‌های قدیمی را نگاه می ‌کنم لباس ‌های کهنه ‌ی پدرم جلب توجه می ‌کند و سر و صورت و کفش خاکی ‌اش. در آن سال ‌ها به همراه پدرم روستاهایی را دیدم که جاده نداشتند و خانه ‌هایی که داشتند زیر شن مدفون می ‌شدند. مردمش نه برق داشتند نه آب آشامیدنی. مردمی را دیدم که آب را از آب ‌انبارهایی می ‌نوشند که پُر است از جلبک و پشه و قورباغه. مردمی که نه رنگ مدرسه را می ‌دیدند نه رنگ درمان ‌گاه نه مسجد. بچه ‌هایی را دیدم که کفش و لباس نداشتند و بِه ‌داشت برایشان بی ‌معنی بود. روزها بر من و برادرم سخت می ‌گذشت و بر مادرم سخت ‌تر. پدری که بودنش کم بود و مشکلاتی که بودنشان زیاد. یک ‌روز نفت گیرمان نمی ‌آمد و روز دیگر روغن و قند. امروز باید یک وعده غذا می ‌خوردیم و فردا دو وعده. شش ‌هفت ساله که شدم خیلی از آن روستاها آب داشتند و برق. بچه ‌هایشان به مدرسه می ‌رفتند و درمان ‌گاه داشتند. خانه ‌های قدیمی آن روستا کاملاً زیر ماسه ‌های کویر مدفون شده بود و مردمش در روستایی نو زندگی می ‌کردند با جاده و مسجد. دیگر کسی از آب ‌انبارها آب نمی ‌نوشید. لباس پدرم خاکی نبود اما دیگر نه آن موهای مشکی ‌اش را دیدم نه خط اتوی قدیمی را روی شلوارش. دیگر هیچ ‌وقت پُست برای من لباسی از لندن نیاورد اما بچه ‌های زیادی را دیدم که در روستاها هم کفش داشتند هم لباس. آدم ‌های زیادی بودند مثل پدرم. داشته ‌هایشان را فدا کردند برای دیگران در روزهایی که باید. یک ‌روز در روستاها خانه و جاده میساختند و روز دیگر در جبهه ‌ها سنگر و پُل. این ‌جا خانه ‌سازانِ بی ‌خانه بودند و آن ‌جا سنگرسازانِ بی ‌سنگر. ای کاش یادمان بود که ذره ‌ای از خاکِ لباس و گرد و غبار موهایشان را نگاه داریم برای سُرمه ‌ی چشمانمان

 

مهدی میرعظیمی

شیراز



  نظراتـــــ
shirane سید حسین حجتی     hojjati725@gmail.com 18/7/1402
ای کاش.