دلم می‌خواد
نویسنده : مدیر سایت    
یکشنبه 15 مرداد 1402
    
بازدید: 390
    
زبان : فارسی
    

دلم مي‌خواهد صبح بيدار شوم و همراه بالا آمدن آفتاب دِرازايِ کوچه را بگيرم و بروم.
ديوارهاي کاه‌گلي بلند را نگاه کنم که آفتاب دارد رويش راه مي‌رود. بخندم به شاخه‌هاي بيدي که از روي ديوار آويزان شده‌اند و با نسيم صبح برايم دست تکان مي‌دهند.
سلام کنم به پيرزني که جلوي خانه‌اش آب مي‌پاشد تا روشني را به خانه‌اش بياورد.
کِيف کنم از بوي نان تازه‌ي نانواييِ
“ميرزا مهدي‌خانِ نانوا” و بدَوَم. بدوم تا خانه‌ي مادر بزرگ. دلم مي‌خواهد وقتي رسيدم درِ خانه را باز ببينم مثل همان وقت‌ها. درِ خانه‌ي باز دالانِ آب‌پاشي شده.
دلم مي‌خواهد لذت ببرم از خُنکايِ وروديِ دالان. از بويِ کاه‌گلِ آب‌خورده. اين بار اگر رسيدم
رد نمي‌شوم. مي‌ايستم و حسابي نفس مي‌کشم نفسِ عميق. نفس مي‌کشم تا همه‌ي رگ و پوستم بوي کاه‌گل بگيرد.
دلم‌مي‌خواهد وقتي وارد حياط شدم مادربزرگم را ببينم که گوشه‌ي ايوان نشسته. زير پايش تشکچه‌ي کوچک باشد و پشت سرش پُشتي. ببينم دارد چاي تازه‌دم را از قوري سفيدِ بندزده مي‌ريزد تويِ استکان کمر باريک.
ببينم شير تازه را گذاشته توي سفره کنار بشقاب پنير و سبزي. دوباره مادربزرگ سرشير را از روي شير تازه‌ي سرد شده با يک حبه قند جمع کند و بگذارد توي دهانم.
دلم مي‌خواهد مادربزرگ سرش را بلند کند و مرا ببيند و باز بگويد: «تَصدقت شوم».
بروم و کنارش بنشينم. پنير را خالي‌خالي بخورم و نترسم از خرفت شدن.
سرشير ها را بي‌ترس و دلهره بمالم روي نان و دندان بزنم، و چاي شيرين، آخ! که دلم تنگ است براي يک استکان چاي مادربزرگ.
دلم مي‌خواهد بروم درِ کوچک خانه را که فقط در ايام محرم براي خارج شدن دسته‌هاي عزاداري باز مي‌شود بازکنم.
دلم مي‌خواهد ببينم دور تا دور خانه قالي پهن شده و درخت‌هاي باغچه‌ي بزرگِ وسط حياط را آب‌پاشي کرده‌اند تا مردم بيايند و بنشينند و زيارت عاشورا بخوانند.
دلم شنيدن صداي حاج شيخ ابراهيم را مي‌خواهد و روضه‌ي حاج آقا امير را.
دلم مي‌خواهد پدربزرگم را ببينم که به احترام عزاداران دست بر سينه جلوي ورودي خانه‌اش ايستاده. با همان کت و شلوار و جليقه‌ي سرمه‌اي.
دلم مي‌خواهد صداي نوحه‌ي آقاجليل با صداي طبل و شيپور در حياط بپيچد و من دلم هُرّي بريزد.
دلم يک جرعه امام حسين مي‌خواهد با همان صفاي قديمي.

مهدی میرعظیمی
شیراز
۱۳۹۴



  نظراتـــــ