مصونیت زشتی
نویسنده : مدیر سایت    
چهار شنبه 29 آذر 1402
    
بازدید: 357
    
زبان : فارسی
    

ساعت از نيمه‌شب گذشته بود که کارم تموم شد.

از شهرک صنعتي تا شهر حدود بيست کيلومتر فاصله بود. 

جلوي خروجي شهرک، زن جواني ايستاده بود. 

يکي از نگهبان‌ها که من رو مي‌شناخت، اشاره‌اي کرده و گفت: «اين خانم آشناست اگه مي‌توني او رو تا شهر برسون». 

مُردد بودم. داشتم با خودم فکر مي‌کردم که اين زن جوان توي اين نيمه‌شبِ سرد چه جسارت و شجاعتي داره. زن منتظر پاسخ من نموند و درِ عقب رو باز کرد و نشست. راه افتادم. 

بوي تندِ پياز و سرکه و سير توي ماشين پيچيد. چند ثانيه بيشتر طول نکشيد که طاقتم تموم شد. با اينکه سرد بود، شيشه رو پايين کشيدم.

زن که تا حالا ساکت بود، خنديد و گفت: «ببخشيد، توي کارخونة توليد ترشي و خيارشور کار مي‌کنم». کمي شرمنده شدم و گفتم: « شما ببخشيد. 

من بايد تحملم بيشتر باشه». 

براي اينکه حرفي زده باشم، ادامه دادم: « شما چه جرأتي داريد اين موقع شب، تنها، وسط بيابون، سوار هر ماشيني مي‌شيد! نمي‌ترسيد؟! »

زن باز هم خنديد و گفت: « اي برادر، تو انگار از نعمت‌هاي خدا غافلي. خدا به من چند تا نعمت داده که هميشه شکرگزار هستم: اول اينکه خوشگل نيستم. همين زشت‌بودن براي من شده يک حصار امن. دوم اينکه بي‌پولم، نه پولي همراه دارم نه جواهري نه چيز ارزشمندي و سوم اينکه الحمدلله کارم هم طوريه که لباس‌هام بوي پياز و سير مي‌گيره. اينا همه باعث‌شده که هيچ چشمي دنبالم نباشه و هيچ دستي هم براي اموالم دراز نشه».

سرما باعث شد که پنجرة ماشين رو ببندم. داشتم به حرف‌هاش فکر مي‌کردم. باز هم خنديد و با لهجه‌ا‌ي ساده و بي‌آلايش گفت: «برادر! هيچ‌وقت گردو رو با پوست نخور. پوست گردو خوشمزه نيست و دندون‌هات رو مي‌شکنه؛ اما مغز گردو هم نرمه و هم خوشمزه»

سرش رو جلوتر آورد و گفت: « مي‌فهمي؟ زشتي و بي‌پولي و شغلِ سختِ من مثل پوست گردو سفت و بدمزه است؛ اما مغز زندگي من پر از آرامش و امنيت و شيرينيه. نون حلال به بچه‌هام مي‌دم و اميدوارم براي خودشان آيندة خوبي بسازند. 

شوهرم چند سال پيش مرده و کسي رو هم توي اين شهر ندارم»

او همين‌طور حرف مي‌زد؛ اما ديگه نه گوشم صدايي مي‌شنيد و نه مشامم بويي رو حس مي‌کرد. با خودم فکر مي‌کردم که عجب آدم‌هايي پيدا مي‌شن! آدم‌هايي که سختي‌ها رو شيرين حس مي‌کنند و توي ناسازگاري‌هاي روزگار نعمت‌هاي پنهون خدا رو مي‌بينند.

انسان‌هايي که تفاوت ميان آسايش رو با آرامش خوب درک مي‌کنند.

 

- از مجموعه داستان‌های سبک زندگی و آداب اجتماعی

 

مهدی میرعظیمی

۲۴ مهر ۱۴۰۲



  نظراتـــــ