شیراز خمار
نویسنده : مدیر سایت    
سه شنبه 5 دی 1402
    
بازدید: 237
    
زبان : فارسی
    

یادمان استاد زنده یاد کاظم شیعتی

اوایل دهۀ هفتاد بود که آمدند و همسایۀ دیوار به دیوار ما شدند. از فردای آن‌روز عیش نوجوانیم کامل شد؛ صبح‌هایم با نوای بلبلان باغ‌های قصردشت به‌خیر می‌شد و پرواز و آوای طوطیانِ پَر سبزِ نوک‌قرمز، و عصرهایم با زخمه‌های سه‌تار او و آواز دلنشین و صدای خش‌دار و زیبا و گرمش.
استاد ادبیات بود و از همان اول با پدرم سلام و علیکی صمیمی پیدا کرد. با هم هم‌نسل بودند و هم‌داستان و همین بهانه‌ای شد تا پرتو عشقش در کلام پدر تجلی کند و اندیشۀ مشتاق منِ جستجوگر را بیشتر بنوازد.
خوش‌نویس بود و خط زیبایش دل می‌بُرد. توی خانه‌اش گعده‌هایی بر پا می‌شد سراسر شور و عشق و شعر و احساس. آدم‌های بزرگی می‌آمدند و می‌رفتند و مرا تشنه و تشنه‌تر می‌ساختند.
یکی از غروب‌های دل‌انگیز خیابان همت که با پدر با خانه می‌آمدیم، دعوتمان کرد که دمی در کنارش بنشینیم. وارد خانه که شدیم بوی غزل می‌آمد، غزلی ناب ، ناب و شیرازی!
شعری برایم خواند با نام کوچه‌های قلوه‌کاری . آن‌قدر زیبا و شور انگیز بود که شور شعر را در سر من شانزده‌هفده ساله انداخت و شباهنگام مرا به کوچه‌های کودکیم برد تا شعری بسرایم با نام خاطرات کودکی.
صبح هنگام منتظر بودم تا درِ خانه بگشاید و همان اول صبح شعرم را برایش بخوانم. خواندم.
برق ذوق را در چشمان روشنش می‌دیدم که از پشت عینک به من می‌تابید و لبخندی که در انبوه ریش و سیبیلِ خرمایی رنگش می‌وزید.
شعر را از من گرفت و یکی دو روز بعد روزنامه ای را به من هدیه فرمود که شعرم در آن چاپ شده بود. شعرم را گرفت و جان بخشید.
تا هنگامی که در کنار آن کوه غزل بودم ندانستمش تا آن‌که دور شد. دور شد آن‌قدر که امروز دیر هم شد!
و من ماندم و شیرازِ خمارش که انگار برای امروز من سروده بود.

مهدی میرعظیمی
۳ دی ماه ۱۴۰۲
شیراز

به‌یادمان حضرت استاد فروتن و بی‌ادعا و بی‌توقع کاظم شیعتی. کسی که یک دیوان غزل از دنیا بستانکار است. شاعری که اشعارش را زیست و غزل‌هایش را تراوید.
مردی که بهار را در ابتدای زمستان یافت تا آن‌هنگام که تنِ سرد بر زمینِ زَمی می‌نهد باز هم منتی بر سر نداشته باشد.
او که هیچ نخواست و قلندری و استغناء را در سکوت فریاد کرد.



  نظراتـــــ