تاریخ درج خبر : 1397/12/5
کتاب یک صفحه ای سید مهدی میر عظیمی داستان نبودنم قسمت ۱ نماز صبحم که تمام شد موبایلم زنگ خورد شماره برادرم افتاد روی صفحه جواب دادم صدای غریبه ای پرسید با سرنشین های تویوتای آبی چه نسبتی داری دلهره وجودم روگرفت اسم تک تکشون را پرسید ناخودآگاه به سوالها جواب میدادم پدرم مادرم برادرم و دو خواهرم بی مقدمه گفت چهارتا مردند و یکی شون بیمارستانه