اسفندیار

سحرگاه است و خواب مرا رها کرده که بتوانم دمی به خاطراتم سفر کنم. او را می‌بینم، او را دوباره می‌بینم، حالا نگاهش هم می‌کنم تا بهتر ببینم.

یکی دو بامداد بیشتر از اسفند باقی نمانده و یاد اسفندیار اندیشه‌ام را تسخیر می‌کند.

کدام اسفندیار؟ اسفندیاری که بی‌دریغ است.

بی دریغ در دِهِش در دانش در بینش در منش!

مرد پراحساسِ تراونده، مهندسی همه چیز تمام، خستگی ناپذیر و کاونده!

مناظر و مرایا را نگریسته، نگاه بزرگ‌ مردمان را زیسته، خراش زانوی کودکان را گریسته!

اسفندیار آدم عجیبی نبود، غیرمعمولی هم نبود اما آدم بود، از همان نوع آدم‌های کم‌پیدای خوش‌جنسِ گران‌سنگِ بی‌ادعا.

از همان آدم‌های که آدم دوست دارد ببیندشان، بشنودشان، بفهمدشان تا بلکه بویی از آدمیتشان دامنش را بگیرد.

آموخته بود که برای گردن‌کشان گردن‌فراز باشد و برای فرودستان فروتن. واپسین روزهای اسفند است و دیشب اسفندیار اسفند توی دلمان دود کرد که چشم نخوریم،

چَشم؛ چِشم نمی‌خوریم...

اما خونِ دل چرا...

 

مهدی میرعظیمی

برای اسفندیار عبدشاه که سحرگاه 28 اسفند 1402 پرواز کرد.

 

پی‌نوشت: مهندس اسفندیار عبدشاه معمار خلاق، نوآور و صاحب سبک شیرازی



   نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.