019 تیمسار پیر

بازدید: 1832

وقتی درخت های کوچه را آب داد، چند تا کیسه زباله را کنار کوچه بود برداشت و برد انداخت توی سطل زباله سر کوچه! به من که رسید سلام کردم. با لبخند جواب داد و گفت:(( ببین باید زباله همسایه را هم من ببرم سر کوچه)) و هر دو خندیدیم. رفتم توی فکر. با خودم گفتم:(( این مرد یک روز تیمسار این مملکت بوده و وقتی قدم توی پادگان می گذاشته از سرباز تا سرهنگ در مقابلش پا می چسباندند، بی وفایی دنیا را ببین!)) تیمسار دستش را سر شانه ی من گذاشت و گفت:(( چند روز پیش رفتم که .....



   نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.