من فرزند کویرم
            
                          
                    
                        
                        پنج شنبه 16 شهریور 1402 
                    
                    
                        
                        بازدید: 432
                    
               
                 
            
            
                من فرزند کویرم؛
کویر جایی است که مردمانش با چنگ
آب را از دل خاک بیرون میکشند.
 
من فرزند کویرم؛
کویر جایی است که ستارهها در تاریکترین شبها
نور را از هیچ چشمی دریغ نمیدارند.
 
من فرزند کویرم؛
کویر جایی است که برزگران در برابر یک بذر که برای خود میکارند،
سه مُشت دانه را برای چرندگان، پرندگان و دیگر مردمان
بر زمین میافشانند.
من فرزند کویرم؛
کویر جایی است که به دیدگان، اُفقِ بیپایان،
به گوشها، ترنّمِ سکوت،
به پا، پایمردی،
و به دست، گشادهدستی را آموخته است.
 
من فرزند کویرم؛
کویر جایی است که آنجا
 چینهء باغها از قامت کودکان کوتاهتر،
و همت کودکان از بالای مردان بلندتر است.
 
 
من فرزند کویرم؛
کویر جایی است که زن و مرد جگرِ مردانه و مرد و زن قلبِ زنانه دارند.
نمیدانم؛
نمیدانم این چگونه شهری است که ناز درختان پر ثمرش را دیوارهای سنگی احاطه کردهاند!
 
نمیدانم؛
نمیدانم این چگونه سرزمینی است که آب بیمنت از خاکش میجوشد و هنوز
هیچ دستی به طراوت نمییازد
و هیچ لبی به شادابی گشودن نمیخواهد.
 
من فرزند کویرم؛
که آنجا ستاره به زمین، ثمر بهدست و مقصد به اراده نزدیک است.
 
کویر جایی است که سکوت در محضر کلام، کلام در بستر اندیشه، اندیشه در سایهء ایمان و ایمان در کلبهء یکتایی میآرامد.
نمیدانم؛
 
نمیدانم این چگونه دیاری است که ستارههای درخشانش ناپیدا،
ابرهای پر بارانش خشک،
بلنددستانش فروگذار،
فرودستانش آرزومند،
آرزومندانش دلسرد،
و صاحبدلانش در خاکند!
 
 
نمیدانم این چه خاک و خیمهای است که واژه به دور از اندیشه میروید
و اندیشه چون تار بر تارک تردید میلرزد
و تردید در کوی سکوت، تحیّر را فریاد میدارد.
 
من فرزند کویرم؛
و ایستادن را خوب می دانم
و صبر را
و تاب را
و تاوان را.
 
 
 
من فرزند کویرم؛
کویر جایی است که فرزندان،
هزاران سال پس از مرگ پدران از خاک میرویند.
 
 
 
من فرزند کویرم؛
کویر سفرۀ آفتاب و نور است،
کاسهء هوا و نسیم
بقچهء ریشه و شور و شعور.
 
من فرزند کویرم؛
 
سرزمین تشنهکامِ تشنگی، بی هیچ تشنه
و اینجا سرزمین آب و سراب و شراب بیهیچ سیراب!
 
 
نمیدانم؛
این چه طرفه بوم است!
 
اینجا؛
این همه باران، این همه آب، این همه سبزه، این همه سرو
و همه کوتاه قامت و کم تجربه و پر ناز!
 
و در سرزمین من؛
آن همه کویر، آن همه خشکی، آن همه تشنگی و تنها یک سرو
و آن یَکانه
بلند قامت و چند هزار ساله و بینیاز!
 
 
 
سید مهدی میرعظیمی
شیراز
28/03/1399
 
بازنویسی از اثری که سال ها قبل نگاشته بودم
                
                
                
                
                 
            
            
    
    
    
            
	
                
                
                
                
                    دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
                 
                    پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
                 
                    پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.