095 سرهنگ

بازدید: 1793


حس میکردم انگشت هام توی پوتین یخ می زنه. باید شش دانگ حواسم رو جمع می کردم. هفت هشت شب پیش، یکی از هم خدمتی هام رو با تیر زده بودند. هر لحظه فکر میکردم الان یه نفر از پله ها میاد بالا. چند بار وسوسه شدم که توی اتاقک بالای برجک آتیش درست کنم اما ترسیدم. حس کردم چیزی از وسط تاریکی به طرفم می یاد



   نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.