آبِ بیآبان
سه شنبه 22 مهر 1404
بازدید: 0
آقاجون گفت: اونجا آسیاب مخزنه.
خرابهای که دور تا دورش سراب بود و مثل یک قایق وسط دریاچهای خیالی بهنظر میرسید.
صدای جغجغۀ کهورکها زیر آفتاب داغ، درآمده بود. اطرافمان تا چشم کار میکرد صحرای خشک بود.
قبلاً با دیدن سراب کیف میکردم؛ اما حالا میترسیدم. آقاجون با دستمال عرق پیشانیاش را خشک کرد و گفت: دوره نوجوانی توی این آسیاب کار میکردم.
به کانال عمیقی اشاره کرد که معلوم بود سالهاست رنگ آب را به خودش ندیده. ادامه داد: آب از اینجا میاومد و میریخت توی مخزن و از زیر مخزن خارج میشد و چرخاب رو میچرخوند تا سنگ آسیاب بچرخه. اگه آدم میافتاد توش غرق میشد. کی باورش میشد که اینجا بیابون بشه و آسیاب مخزن خراب؟! بابام، خدابیامرز، میگفت کسی که توی دریا غرق بشه رو میشه نجات داد؛ ولی کسی که توی خشکی غرق بشه رو نه!
باورم نمیشد که اینجا تا چند سال پیش آب و آبادی بوده! غیر از این آسیاب مخروبه، هیچ نشانهای از آبادی پیدا نمیشد. آقاجون گفت: بعد از آسیاب، آب میرفت به طرف مزرعههای مردم. هرکس از آب سهمی داشت. یادش به خیر! یک سهم از آب را هم گذاشته بودند برای بیآبان، یعنی کسانی که از آب سهمی نداشتند. كف جویها رو میکوبیدند که آب توش نفوذ نکنه و حروم نشه. میگفتند هرچه آب کمتر حروم بشه، آبِ بیآبان بیشتر میشه.
برای ناهار برگشتیم شهر و وارد رستورانی شدیم.
کارگر رستوران مشغول آب دادن به باغچهها بود. حیاط را هم شسته بود. بوی خاک نمخورده و خُنَکای هوا خستگی را از تنم بیرون برد.
بعد از ناهار آقاجون از من خواست که مدیر رستوران را صدا کنم. مرد جوانی با لبخند آمد. آقاجون از کیفیت خوراک و تمیزی رستوران تشکر کرد و ادامه داد: من آدم قدیمم. بچه که بودم از غرق شدن توی آب میترسیدم؛ اما حالا از غرق شدن توی خشکی!
اشارهای به عکس نصب شده روی دیوار کرد و گفت: اگه اون خدابیامرز بود برات میگفت که غرق شدن توی خشکی یعنی چی.
مدیر جوان هنوز متوجه حرفهای آقاجون نشده بود؛ اما خیلی مؤدب و با حوصله گوش میداد.
آقاجون ادامه داد: اون آبی که هر روز داره از شیرهای روشویی رستوران چکه میکنه سهم بیآبانه. آبی که باهاش حیاط رو شستید هم سهم بیآبهاست. به کارگرت بگو صبح زود یا آخر شب باغچهها رو آب بده، نه توی این گرمای ظهر. بفرست چند تا واشر هم بخرن و بندازن روی این شیرها تا چکه نکنه.
جوان چانهاش را خاراند و سری تکان داد و رفت.
مهدی میرعظیمی
۲۲ مهر ۴۰۴
روایتی از پدربزرگم حاج میرزا حسین عادل که ما آقاجی صدایشان میزنیم. سایهاش مستدام
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.