ابرهای سپید
دوشنبه 5 آبان 1404
بازدید: 0
تصور کن که صبح با روحیه شاد فرزندت رو راهی مدرسه کردی، راه افتادی و اومدی به محل کار. جوانی رو با سروصورت خونآلود میآورند و میسپارند به تو. نمیتونه حرف بزنه؛ اما نگاهش از زیر ابروی شکافتهشده توی نگاهت گره میخوره و این یعنی امیدم به توئه. دلت ریش میشه؛ اما به روش لبخند میزنی که دلش قرص بشه. با همون دستی که صبح به کودکت صبحونه دادی، خون رو از سر و روی جوان میشویی.
چند دقیقه بعد صدای جیغ یه زن که دخترش با موتور تصادف کرده، گوش تو رو پر میکنه و تو باید دخترک ششساله بیهوش رو توی آغوش بگیری و درمانش کنی. کمرت تیر میکشه؛ اما مادر را دلداری میدی.
این بار نوبت کارگریه که دستش زیر دستگاه مونده. دستی که وسط پالوده خون و سیمان و خاک گم شده. نگاهش میکنی. بازوی قدرتمندش میلرزه. نگاهت میکنه و تو پاهات به لرزه میافته؛ اما لبخند میزنی که مبادا دلش خالی شه.
هنگام شستوشوی خون و سیمان، قطره اشک رو میبینی که از گوشه چشمهای مردونهاش سرازیر میشه و تو میمونی و دودی که از دلت بلند میشه.
مادر اون جوان از در وارد میشه و پسرش رو با سر و روی خونی میبینه. برآشفته میشه و سرت داد میزنه که چرا پسرم اینجاست؟ مادرِ دخترک هم همه تلخکامیهاش رو روی تو خالی میکنه که چرا دخترم هنوز بیهوشه؟ دنیا دور سرت چرخ میخوره. کارگر دردش را فرو میخوره و تو رو نگاه میکنه. چشمهاش رو روی هم میگذاره که این بیمهریها رو نبینه.
نفس عمیقی میکشی و کمرت رو صاف میکنی. هنوز ابتدای روزه و تو تا شب خیلی کار داری. هرکس میاد با درد و خون میاد. کوتاهترین دیوار، همیشه دیوار توئه.
استاد ازجا بلند شد و کنار پنجره ایستاد. به حرکت ابرهای سپید توی آسمان خیره شد و ادامه داد: «تصور کن پیامک بانک رو روی گوشیات میبینی که قسطهای عقبافتادهات رو یادآوری میکنه و تو هنوز منتظر حقوق ماه گذشتهای. تصور کن هنوز نتونستی شهریه مدرسه فرزندت رو جور کنی. تصور کن درمانِ کمردردت به استراحت مطلق نیاز داره و تو وقت این کار رو نداری. تصور کن خبر میرسه که تاریخ شیفت شب هفته آینده مصادف شده با عروسی خواهرت».
نگاهش رو به طرف دانشجوها برگردوند و گفت: «من نمیدونم چرا رشته پرستاری رو انتخاب کردید؛ ولی باید بدونید که این روپوشهای سپید مثل اون ابرهای سپیدند. همه از اونها توقع بارون دارند؛ ولی اونها حتی نمی تونند توقع یه لیوان آب از کسی داشته باشند».
دانشجوها ازجا بلند شدند و کف زدند. استاد زیر لب براشون آرزوی موفقیت میکرد.
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.