اسید مورفی!
یکشنبه 4 خرداد 1404
بازدید: 0
نشسته بودم لب پله که چشمم افتاد به مورچهها که ردیف تو یه خط، یکییکی، منظم، بیصدا ولی مصمم از لونه به یه جایی میرفتن و چندتاشونم که انگار سحرخیزتر بودن، برمیگشتن.
خط باریک، مثل یه ریسمون نامرئی، راهشون رو مشخص کرده بود. گاهی یکی دوتاشون بدون راهنما میزدن تو خط سبقت. کسی جا نمیموند، کسی هم نمیایستاد. انگار همشون میدونستن باید کجا برن.
گفت: میدونی چرا مورچهها مسیرشون رو گم نمیکنن؟
گفتم: نه!
گفت: به خاطر اسید مورفی! یه خط مورفی نامرئی روی زمین میکشن و دنبالش میرن!
گفتم: منظورت اسید فرمیکه! آخه قانون مورفی یه چیز دیگهست!
انگشتش رو کشید روی خط نامرئی مورچه و نظمشون رو به هم ریخت. مورچهها خشکشون زد.
چندتاشون دور خودشون چرخیدن، بعضیا برگشتن عقب، بعضیام انگار داشتن یه چیزی رو بو میکشیدن که نبود. مثل وقتی که دنبال یه چیزی هستی اما یادت نمیآد دنبال چی میگردی!
گفت: دیدی چطور گیج شدن؟ وقتی اون بو پاک شه، همهچی گم میشه. راه خونهشونم یادشون میره. ما آدما هم همینطوریم. وقتی میخوایم سرمون رو از رو بالش برداریم، باید یه داستان بسازیم؛ داستان یه کار، یه قرار، یا یه دیدار. حتی داستان سادهی نون پنیر خوردن!
اگه داستان نداشته باشیم، اسید مورفی هم نداریم! اگه داستان نسازی، اون خط نامرئی رو نداری و نمیتونی حرکت کنی.
تازه، اگه داستانم بسازی و از خونه بزنی بیرون، یهو یکی با یه بوق یا یه حرف نامربوط یا یه پست و استوری یا حتی یه خبر، خط داستان زندگیت رو قطع میکنه، میریزی به هم!
گم میشی، گیج میشی، حیرون میشی!
گفتم: خب، باید چیکار کرد؟
گفت: باید بنویسی، داستانت رو بنویس، تا سر نخ از دستت در نره، تا بدونی کجایی و کجا میخوای بری!
اگه ننویسی، یه نفر خط نامرئی اسید فرمیک رو پاک میکنه و ردت توی تاریخ گم میشه، میمونی وسط راه!
نه میدونی از کجا اومدی، نه معلومه کجا باید بری.
اگه نمیخوای رد زندگیت از هم بپاشه، باید خط داستانت را پررنگتر بکشی.
بنویس، مرور کن، از نو بچین، تا یادت بیاد چرا سرت رو از رو بالش بلند کردی، چرا از خونه بیرون زدی!
اگه داستانت معلوم نباشه، هرکسی میتونه ببرتت تو یه داستان دیگه.
توی داستان خودش. داستانی که نه قهرمانشی، نه راوی، نه حتی یه شخصیت درجه دو یا سه، فقط یه آدم حاشیهای، که اسمش توی تیتراژم نمیاد.
یکی از هزاران سیاهیلشکر که بود و نبودش مهم نیست!
و بعد، یه روز بیدار میشی و میبینی داستان زندگیت مثل رد مورچهها گم شده؛ بیسروته، بیبو، بیراه.
اون موقعست که دیگه مورفی و فرمیک فرقی نداره!
مهدی میرعظیمی
شیراز
3 خرداد 1404
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.