عطر فال

 

دیرم شده بود و تندتند راه می‌رفتم. پیاده‌رو شلوغ، خیابان شلوغ و ذهن آدم‌ها هم شلوغ. صدای قارقار اگزوز موتور و بوق نخراشیده‌ی ماشین و بوی دود و اغراق عرق رهگذران بی‌اجازه وارد مغز می‌شد. نوجوانی تِستر عطر در دست ایستاده بود و آدم‌ها را به دمی بوییدن زندگی دعوت می‌کرد.

جوانی ورزیده از روبه‌رو آمد. نوجوان دستش را از میان همهمه‌ی بوق و اگزوز و زمختی عرق و دود گذراند تا شمیم خوش را به جوان برساند.

جوان اخمی کرد و ساعد پرماهیچه‌اش را زد زیر دست ناتوان نوجوان و رد شد و به من رسید.

چشمش توی چشم من قفل شد. لبخندی را چاشنی نگاهم کردم و راهش را بستم.

سر کردم توی گوشش و گفتم: حیف نبود زدی زیر دستِ حال خوب و شیرجه رفتی توی حال بد؟

و دست گذاشتم سر شانه‌اش و برش گرداندم و دو تا کاغذ تستر گرفتم و یکی را دادم به او و دیگری را تا آخر بو کشیدم.

از جیبم چند تا کارت تلنگر کتاب یک صفحه‌ای در آوردم و در مقابل چشمان مبهوت هر دوشان بُر زدم.

هر کدام یکی برداشتند و گل رویشان شکفت.

جوان را راهی کردم و رفت و آمدم سراغ نوجوان عطر فروش.

قبل از اینکه حرفی بزنم پرسید: تلخ یا شیرین؟

گفتم: تلخ!

سرنگ عطرپاشش‌ را پر کرد و سرتاپایم را کرد غرق عطر بلوشانل و باقی‌اش را هم ریخت توی شیشه‌ای کوچک و گفت: حال دادی، حال کن!

به اصرار من برای پرداخت پول توجهی نکرد و رفت میان رهگذران برای ادامه‌ی پخش حال خوب.

با کمی تاخیر به محل نشست رسیدم و دوستان از عطر خوبم تعریف کردند. فرصت نشد داستان را برایشان روایت کنم. بعد از برنامه، با حمید روزیطلب قدم می‌زدیم و او غزلی از استاد بهرامیان می‌خواند.

کارگری خسته داشت پیاده‌رو را جارو می‌زد.

غزل به این‌جا رسیده بود که:

مو فال‌گیرُم، اومدُم فالِت بیگیرُم، های...

انگشتان پاهای خسته‌‌ی کارگر توی دمپایی، انگار سرمای پاییز را زودتر فهمیده بود.

از کنارش گذشتم. یکی‌دو قدم بعد صدایم زد. برگشتم. گفت: آقا؛ اسم عطرتان چیست؟

شگفت‌زده برگشتم و گفتم: برای چی پرسیدی؟

گفت: امشب با نامزدم قرار دارم...

خدای من!

فالم در آمده بود...

حمید خندید...

عطر را درآوردم و گفتم: به قیمتی که خریدم برای تو!

گفت: شاید گرون باشه...

گفتم: حال دادی، حال کن!

تا قسم نخوردم باور نکرد که من هم عطر را هدیه گرفته‌ام...

من و حمید و غزل هنوز هم با هم هستیم، جای استاد بهرامیان و آن کارگر و آن نوجوان عطر فروش و شما توی این حال خوب خالی است.

 

مهدی میرعظیمی

۱۷ مهر ۴۰۴



   نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.