بیبی، چای و هندوانه!
پنج شنبه 23 مرداد 1404
بازدید: 0
توی ورودی خانهی بیبی، اتاقی بود دو در؛ یکی رو به دالان باز میشد و دیگری رو به حیاط. اتاقی مستطیلشکل، حدود بیست متر مربع، که برای کودک هفتسالهای مثل من، وسعتش بیانتها به نظر میرسید.
انگار این اتاق، انبار آذوقهی سالانهی خانهی بیبی بود. چند گونی بادام و گردو و برنج و آرد کنار دیوار صف کشیده بودند و توی قفسهی دیواری، قرابههای آبغوره و شیشههای عرق و آبلیمو، شربت بهلیمو و سکنجبین با نظم عجیبی چیده شده بودند.
تابستانها کف اتاق پر میشد از هندوانه، طالبی و خربزه. همیشه هم یکیدو کیسه چای همانجا بود. اگر فصلش بود، کشمش و قیصی و آلو، و گاهی خارکِ سوغاتی، با ریسمان از این دیوار تا آن دیوار آویزان میشدند.
بیبی هندوانهها را به ترتیب تازگی کنار هم میچید؛ تازهترینها همیشه برای خوردن بود و آنهایی که چند روزی مانده بودند، آخرسر نصیب گوسفندها و مرغها میشدند.
یک روز ظهر، بیبی مرا فرستاد تا هندوانهای بیاورم. طبق معمول، تازهترین را انتخاب کردم. یکی از همسایهها، که برای دیدن بیبی آمده بود، از دالان نگاهم کرد و گفت:
ـ پسرم، از آخریها ببر که خورده بشه، وگرنه خراب میشه!
بیبی که آمده بود پیشوازش، شنید و خندید. همسایه چشمش که به کیسههای چای افتاد، گفت:
ـ کدوم چای بهتره؟
بیبی به یکی اشاره کرد و گفت:
ـ این یکی خیلی خوبه، ولی اون یکی رو دارم پس میفرستم. با اینکه ارزونه، ولی نه رنگ داره، نه عطر، نه طعم.
همسایه گفت:
ـ خوب، اگه دو تاش رو قاطی کنیم، خوب میشه؛ هم زیاد میشه، هم گرون در نمیاد.
بیبی با خنده گفت:
ـ که تازهها رو کهنه کنیم؟
هر دو خندیدند. بعد بیبی ادامه داد:
ـ چای خوب و بد رو با هم قاطی میکنی که همیشه چای بد دم کنی؟
هندونه رو از آخر میخوری که همیشه هندونه بد بخوری؟
من اول چای خوب رو دم میکنم، وقتی تموم شد، چهار پنج روز اصلاً چای نمیخورم!
بعد چند مثقال از همان چای خوب را توی پاکت ریخت و داد به همسایه:
ـ یه مدت چای خوب بخور تا عادت کنی! پولت رو ذلیل کن تا خودت عزیز بشی!
هر دو خندیدند و صدای خندهشان تا حیاط پیچید.
مهدی میرعظیمی
شیراز
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.