کارآگاهِ داستان خونینترین انار یلدا
شنبه 22 شهریور 1404
بازدید: 3
اول متن زیر تصاویر را مطالعه فرمایید و بعد داستان را بخوانید:
خونهمون توی کوچه آرین بود، نزدیک کلیسا. کلیسا برای من همیشه پر از رمز و راز بود؛ آجرهای قرمز، طاق رومیِ بزرگ و دو ستون سنگی.
آخرین روز پاییز، هوای کرمانشاه سرد و ابری بود. باد از لای شاخههای خشک درختها رد میشد و میپیچید توی کوچه. مامانم که اون موقع باردار بود از من خواست که همراهش بروم.
از کوچهمون پیچیدیم توی کوچه نصرتالممالک و بعد کوچهی فلاح. از پشت حیاط بزرگ هتل بیستون که رد میشدیم بادی سرد از بین شاخههای درختان بلند به صورتم خورد. صدای اذان ظهر به گوش می رسید.
به میدان شهرداری رسیدیم و پیچیدیم به سمت دبیر اعظم. بعد از بانک یک پارچهفروشی بود، و درست کنارش ساختمونی آجری با در فلزی. بالای در تابلویی نصب شده بود: «شکوه صدیق».
در باز بود. رفتیم تو. توی راه پله بوی نم دیوارها پیچیده بود. توی پاگرد دوم یک پنجره بود با حفاظ آهنی که روش سه تا قلب ساخته بودن. مامان که متوجه ترس من از مطب شده بود با خنده گفت: اینجا مخصوص خانماست، کاری با تو ندارن!
از پنجره درخت چنار تنومند کنار خیابون دیده می شد و از دریچه پشتی و دو تا کاج که توی حیاط پشت ساختمان بودند.
وارد مطب شدیم، بوی نفت بخاری علاءالدین همهجا پیچیده بود. چند زن روی صندلیهای فلزی نشسته بودن. خانم دکتر با لبخند بهم سلام کرد و یک انار سرخ گذاشت کف دستم و گفت: اینم هدیه شب یلدای تو.
روی میز خانم دکتر یک ظرف پر از انار بود.
رفتم کنار پنجره. پرده سفید رو کنار زدم و به خیابون نگاه کردم. به نظرم همۀ مردم مثل من ذوق یلدا را داشتند.
یهو صدای انفجار مهیبی بلند شد. شیشههای پنجره لرزیدند. صدای جیغ خانم ها بلند شد. تپش قلبم تند شد. از اون طرف خیابون، جایی نزدیک بازار، دود سیاه و بزرگی بلند شد. پاهام سست شد. دویدم طرف مامان.
خانم دکتر دونه دونه خانمها رو در آغوش میگرفت، سعی می کرد آرومشون کنه. انگار خودش شده بود مادر همه.
وقتی اومدیم پایین، بارون شدید شده بود. آب از ناودون کنار در میریخت وسط پیادهرو. صدای آژیر آمبولانس و آتش نشانی میومد. مامان دستم رو محکم گرفته بود و تند تند قدم برمیداشت.
جلوی در خونه زمین خوردم. انار توی دستم ترکید. آب سرخ و دونههایش پخش شد روی لباسم.
اون روز بابا زودتر از همیشه اومد. مادرم حتی به لباس لکشدهام نگاه هم نکرد. قرار بود بریم خونهی مادربزرگ و شب یلدا رو کنار فامیل باشیم، اما نرفتیم.
حالا که بعد از سالها به اون روز فکر میکنم، میبینم اون شب که من یلدا نداشتم، کرمانشاه تاریک ترین یلدا و خونین ترین انار یلدا رو تجربه کرده بود.
مهدی میرعظیمی
این داستان یک داستان خیالی بود اما واقعه بمباران کرمانشاه در سی آذر ۱۳۶۵ یک واقعیت تلخ است.
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.