پراید هاچبک، نعناع و انجیر!
شنبه 28 تیر 1404
بازدید: 1
خواستم سرم را از زیر شاخهاش رد کنم اما نگذاشت. دو تا ضربه آرام زد توی پیشانیام که یعنی مرا نگاه کن.
انجیر بود. سلام کردم. هنوز نرسیده بود اما حداقل به من رسیده بود. فکر کردم که اگر بخواهم منتظر بمانم تا برسد، میرسد اما احتمالا به من نمیرسد.
یادم افتاد به بیبی که وقتی پرواز پرستو را دید، گفت: میدونی فکر و ذکر این پیرسوک چیه؟
گفتم: نه بیبی، مگه اینا فکر هم دارند؟
گفت: اتفاقا فقط اینا فکر دارند، اگه فکر اونا رو بدونی، غم و غصه خودت یادت میره!
پیرسوک رفته با بدبختی یه کرم یا مگس کوچیک گیر آورده و حالا میخواد برگرده خونه. اگر شاهین توی راه شکارش نکنه، اگر یه بچه با تیرکمون نزندش، اگه از تشنگی هلاک نشه، میاد بالای سر خونه. از همون بالا میره توی فکر ده تا دهنِ گشاد که باز هستند و منتظرند که مادر براشون غذا بیاره. هر وقت به لونه میرسه، اگه یکی را هم سیر کنه باز هم نُه تا دهن بهش غر میزنند، همیشه نه تا گشنه توی خونه داره. تو تا حالا دیدی هیچوقت پیرسوک لباس مشکیاش رو در بیاره؟
بوی نعناع به مشامم رسید، دیدم پای درخت انجیر یه بوته نعناع گل کرده.
دو تا برگ نعناع را چیدم، انجیر را هم چیدم. شستم و با هم گذاشتم توی دهان.
انگار داشتم حلوای موهیتو میخوردم!
بد هم نشد.
اسنپ رسید، دو تا بوق زد و ایستاد. دوباره نگاهم را انداختم توی درخت. اینبار پنجتا انجیر برایم دست تکان دادند که از رنگشان معلوم بود رسیدهاند.
چیدمشان، شستمشان و گذاشتمشان روی یک برگ شسته شده و دو پر نعناع هم کنارشان.
سوار شدم و به جوان خندهرو تعارفشان کردم.
بر نداشت، اصرار کردم. گفت: بیرون از خانه چیزی نمیخورم.
پرسیدم: چرا؟
گفت: من و همسر و دو دخترم با مادرم زندگی میکنیم. اگه بدون اونا چیزی بخورم بهم نمیچسبه!
به مقصد رسیدیم. قبل از پیاده شدن برگ را گذاشتم روی داشبورد و پیاده شدم.
حرکت کرد. پشت شیشه نوشته بود:
جاهایی که ۱۱۰ هم نیومد، ما با ۱۱۱ اومدیم دنبالتون!
خوشحال بودم که انجیر رسیده به اهلش رسید.
مهدی میرعظیمی
شیراز
۲۵ تیر ۴۰۴
پینوشت: نمیدانم چرا چشمم کمی تر شده!
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.