نِزبش کن!

نِزبش کن!

این چیزی بود که راننده گفت.

اما من نفهمیدم یعنی چه.

تازه از پرواز پیاده شده بودم و هنوز در هوای تکان‌های هواپیما بودم. گفتم:

بر سر هر لقمه بنوشته عیان

کز فلان ابن فلان ابن فلان!

اخم‌های رانندۀ جوان توی هم رفت.

ساندویچی را که از پرواز آورده بودم و به او داده بودم، جلوی ماشین گذاشت و گفت: چرا فحش می‌دی؟

فکر کردم شوخی می‌کند.

گفتم: چه فحشی؟

خیلی جدی گفت: فلون فلون فُحشه دیگه!

یاد اتفاقی افتادم که چند سال پیش برایم افتاده بود...

آن شب رفته بودم بالای سر کارگرهایی که وسط سرما مشغول آماده‌سازی دکور فروشگاه بودند.

برای قدردانی گفتم: بچه‌ها! من از این‌که با شما کار می‌کنم احساس غرور می‌کنم.

انتظار داشتم لبخند بزنند.

اما چهره‌هایشان درهم رفت.

یکی گفت: درسته که شما مدیر مایی، ولی نباید احساس غرور کنی. ما هممون بنده‌های خداییم!

فهمیدم بد برداشت کرده‌اند.

رو کردم به یکی دیگرشان و گفتم: تو که می‌دونی برای دوستت بگو که حرف من یعنی چی!

او گفت: یعنی شما که می‌بینین ما مجبوریم توی سرما کار کنیم ولی خودتون راحتید، احساس غرور می‌کنید و به شغلتون مغرور می‌شید!

هرچه تلاش کردم توضیح بدهم که نه، به خدا منظورم افتخاره، نه تکبر، فایده‌ای نداشت...

دیگه سعی نکردم برای راننده هم توضیح بدهم که این شعر فحش نیست.

فقط گفتم: عذر می‌خوام... یه شعر بود، خواستم یه کم فضا رو شاد کنم.

اخمش باز شد. خندید.

ساندویچ را برداشت و دوباره به من داد و گفت: حالا نِزبش کن تا با هم بخوریم!

تازه فهمیدم منظورش چیست.

خواستم بگویم: برادر! داری دو تا حرف از یک کلمۀ سه‌حرفی را اشتباه می‌گویی! منظورت اینه که نصفش کنم؟

اما منصرف شدم...

نِزبش کردم.

اتفاقاً خوشمزه‌تر هم شد، قشنگ‌تر هم نزب شد!

الآن هم یک سیب زرد را نزب کردم و نصفش را به پسرم دادم و نزبش را خودم خوردم. فکر می‌کنم گاهی نزب از نصف بیشتر می‌چسبه!

 

مهدی میرعظیمی

۲۶ اردی‌بهشت ۱۴۰۴

شیراز



   نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.