پنج ثانیه دزد بودم!
شنبه 11 مرداد 1404
بازدید: 0
توی پیادهرو تندتند راه میرفتم. کمی جلوتر، درختی با شاخهوبرگهایش نصف پیادهرو را گرفته بود.
خانمی که تازه از ماشین پیاده شده بود، از روبهرو نزدیک شد. کیف روی شانهی چپش بود و سرش توی گوشی.
گامهایم را تندتر کردم که زودتر از او از تونلی که بین درخت و دیوار شکل گرفته بود رد شوم.
هر دو تقریباً همزمان، از زیر آفتاب توی سایهی درخت پا گذاشتیم.
زیپ ساک ورزشی که توی دست راستم بود، به دیوار کشیده شد و صدایی داد، خشک و تیز، شبیه کشوی فلزی روغننخورده.
بیاختیار کمی از دیوار فاصله گرفتم و به چپ منحرف شدم. حالا یکیدو وجب بیشتر با زن فاصله نداشتم.
همینکه سایهی درخت روی صفحهی گوشیاش افتاد، سرش را بالا آورد.
شاخهای را دید که داشت به لباس سفیدش نزدیک میشد. خودش را کشید سمت دیوار.
مردمک چشمهای من هنوز به تاریکی زیر درخت عادت نکرده بود و رنگها توی هم میرفتند.
حالا فاصلهمان کمتر از چهار انگشت بود.
دست چپم تا آرنج از کنار دستهی کیفش رد شد و ناخودآگاه، کیف زن افتاد روی ساعدم.
من و زن، هر دو همزمان برگشتیم. پشت به مقصدمان و روبهروی هم ایستادیم.
کیف زن روی دست من بود.
نگاهش به نگاهم قفل شد.
رنگ زن از ترس سفید شده بود، و رنگ من احتمالاً از شرم و تعجب سرخ.
زبانش بند آمده بود... زبان من هم!
خواستم کیفش را بدهم، اما یک گام عقب رفت.
نگاهش میلرزید.
شاید دلش میخواست جیغ بکشد یا فریاد بزند، اما نمیتوانست.
هیچکس آن نزدیکی نبود. ماشینها با سرعت میگذشتند و آفتاب با شدت میتابید.
فقط یک گُله سایه بود، و من که نمیدانستم چه کنم، و زنی که حسابی ترسیده بود.
کیف را آرام گذاشتم کنار دیوار و عقبعقب دور شدم.
کیفش را برداشت و دوید و رفت.
مهدی میرعظیمی
شیراز
۵ اَمُرداد ۴۰۴
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.