پِـــــ...

آن شب پدرم یک تلویزیون پارس رنگیِ بیست‌وشش اینچ خریده بود. آورد و گذاشتش روی همان تلویزیون سیاه‌وسفیدِ مبله‌ی بلر!

وقتی روشنش کردیم، همه‌چیز رنگ تازه‌ای پیدا کرد. آن وقت‌ها هنوز تلویزیون‌ها کنترل از راه دور نداشتند و بچه‌ها در خانه مسئول عوض‌کردن کانال و تنظیم صدا بودند. من چون بزرگ‌تر بودم، برادرم را مجبور می‌کردم کنار تلویزیون بایستد و به فرمان من از این کانال به آن کانال بزند و هر وقت لازم شد صدا را کم‌وزیاد کند.

یازده سالم بود و دل‌باخته‌ی تیم پرسپولیس. تازه اسمش را تغییر داده بودند به "پیروزی"، اما من هنوز دوست داشتم همان "پرسپولیس" صدایش کنم.

تلویزیون فقط دو کانال داشت، اما همین هم برایمان غنیمت بود؛ از پنج عصر تا دوازده شب می‌توانستیم پای برنامه‌ها بنشینیم. غیر از برنامه‌ی کودک، یکی دو برنامه‌ی دیگر هم حسابی به دل می‌نشست: "دیدنی‌ها" با اجرای مرحوم جلال مقامی و "ورزش و مردم" با صدای گرم مرحوم بهرام شفیع.

از قضا آن شب، شبکه یک "ورزش و مردم" را پخش می‌کرد و بازی پرسپولیس روی آنتن بود. هنوز پنج دقیقه از شروع بازی نگذشته بود که علی پروین گل اول را زد. همان لحظه، "پ" پروین و "پنج" و "پرسپولیس" توی ذهنم گره خوردند.

پنجعلی و پیوس هم آن شب درخشیدند. تا دقیقه‌ی پنجاه‌وپنج، آقای شفیع مدام نام پروین و پنجعلی و پیوس و پرسپولیس و حتی "پیروزی" را تکرار می‌کرد— به‌ویژه وقتی پنجمین گل پرسپولیس هم وارد دروازه شد!

صدای آن گزارش هنوز در گوشم مانده است. سال‌هاست هر وقت به یادش می‌افتم، حس عجیبی سراغم می‌آید.

امروز، بیست‌وپنجم امرداد، روز تولدم، دوباره یاد "پِ پنج" افتادم.

من در روز بیست‌وپنجمِ پنجِ پنجاه‌وپنج به دنیا آمدم. دوستی می‌گفت تازه همان "بیست‌وپنج" هم حاصل جمع پنج‌تا پنج است! اما چیزی که امسال را ویژه‌تر کرده، رسیدنم به پنجاه‌سالگی است!

 

۵۰=۵۵/۵/۵+۵+۵+۵+۵

 

مهدی میرعظیمی

۲۵ اَمرداد ۴۰۴

شیراز



   نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.