صبحانه با شعر

سعی می‌کنم صبح‌هایم را با شعر شروع کنم؛ غزلی از حافظ یا سعدی، گاهی شعری از سهراب یا اخوان یا شاملو. خیلی روزها کتابی را به‌صورت اتفاقی از کتابخانه برمی‌دارم و ورق می‌زنم یا با وب‌سایت‌های شعر مثل گنجور فال شاعر و شعر و شعور می‌گیرم.

حالم را خوب می‌کند این آغاز. انگار کوک می‌کند ساز دلم را، هوای اندیشه‌ام را. گویی ریگلاژ می‌کند فشار درون و بیرون را.

شاید همین چیدمان ریل روی مسیر شعر تا عصر و غروب هم ادامه پیدا کند و ببردم به سوی مناظری از موسیقی و هنر و ادب، تا لباسم به اخبار آلوده نشود، سرآستینم به حوادث چرب نگردد و گلویم از این کلیپ و آن کلیپ به سوزش نیفتد.

شعر مرا هل می‌دهد از غُر به کار، از ناله به تلاش. خوب می‌دانم اشک من پای صفحۀ گوشی، هیچ کودکی را سیر و سیراب نخواهد کرد، اما ممکن است نوشتن چند کلام حرف حساب و سفت کردن دو سه پیچ و مهره، باعث شود روزی کسی لیوانی آب را به دست کودکی برساند یا حداقل لقمه‌ای را از دستش نرباید.

بگذریم؛

امروز هومن از بندرعباس بیتی فرستاد از ملارضا اصفهانی که البته پس از جستجو دیدم در منابع دیگر به نام نایب اصفهانی و دیگران هم سند زده‌اند.

اصلا مهم نیست، چون شاعر، شعر را سروده، گذاشته توی بطری شیشه‌ای و پرت کرده وسط دریای تاریخ، تا هر کس پیدایش کند، بخواند و حالی عوض کند.

با خواندنش حالم عوض شد. دوباره خواندم، دوباره عوض شد. چندباره خواندم و هر بار، حالم به شیوه‌ای و حالی دیگر تغییر یافت. دلم گفت این بیت را برای شما هم بنویسم تا شما هم تفسیری و برداشتی از آن برایم بنویسید. چه خوب خواهد شد اگر با خواندن هر تفسیر و برداشت، باز هم حالمان حالی‌به‌حالی شود.

 

ناله پنداشت که در سینۀ ما جا تنگ است

رفت و برگشت سراسیمه که دنیا تنگ است

 

مهدی میرعظیمی

شیراز

۱۳ اَمُرداد ۴۰۴



   نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.