توقف ممنوع!
سه شنبه 13 خرداد 1404
بازدید: 0
آفتاب خرداد، فاز مرداد گرفته بود و کل زورش را گذاشته بود روی سر من.
انگار همه چیز تقصیر من است!
چرخش سایهی ملخ بالگرد توی چشمهایم، صدایش را نیز توی گوشهایم بازسازی کرد.
ابهت بالگرد مرا گرفت. انعکاس عکسم روی بدنهی استیل، که مثل آینه میدرخشید، پیدا بود.
راننده گفت:
– این هلیکوپتر با انرژی خورشیدی کار میکنه!
گفتم:
– چقدر هم زیبا و با ابهته! مخصوصاً چرخش ملخهاش!
خندید و گفت:
– چرا نمیگی پروانه؟ خوشگلتر نیست؟!
دیدم بیراه هم نمیگوید. گرچه من از کودکی به ملخها هم ارادت ویژهای داشتهام، اما واقعاً پروانه زیباتر است!
لبخندی زدم و گفتم:
– پروانهها! عجب ابهتی دارند این پروانهها!
دستش را به پروانهها نزدیک کرد؛ آنقدر نزدیک که پروانه با انگشتش برخورد کرد و از حرکت ایستاد.
گفت:
– نگاه کن؛ یکی از بالهاش شکسته!
راست میگفت. بال بالگرد شکسته بود، اما آنقدر پرتوان میچرخید که هیچکس متوجه نمیشد.
مسافران فقط گردش و چرخش پرشتاب را میدیدند و مبهوت ابهتش میشدند.
گفت:
– همیشه همینطور است. تا وقتی در تلاش و کوشی، همه مبهوت ابهتت هستن. اما کافیست لحظهای توقف کنی؛ همون دم، عیبهاتو میشمارن!
این هلیکوپتر را گذاشتهام جلوی ماشین، تا بدانم نباید یک لحظه هم از حرکت و تلاش دست بردارم.
انگشتش را کشید و گردش پروانههای بالگرد دوباره مرا برد بالا، آنقدر بالا که نفس کم آوردم.
دلم میخواهد بنشینم سر کلاس فلسفهی رانندههای شهر؛ کسانی که هر کلامشان، روزنهای نو باز میکند برای نور.
مهدی میرعظیمی
شیراز
۱۳ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.