014 تی تی رو فلو پی ترسم
یکشنبه 28 مرداد 1397
بازدید: 1853
سالها پیش دخترکی را به عقد جوانی درآوردند و روزها گذشت و کمکم به زمان جشن عروسی نزدیک شدند. آن وقتها نوعروسان باید سالهای اول زندگی مشترکشان را در خانهی مادرشوهر میگذراندند و به او خدمت میکردند. نزدیکان داماد در گوش او پچپچ میکردند که باید گربه را جلوی حجله بکشی و همان شب نخست، عروس را برای آوردن آب به آبانبار بفرستی و او را مجبور کنی که ظرفها و رختها را لب حوض حیاط بشوید! اطرافیان عروس هم به او میآموختند که باید از همان شب اول کاری کنی که قید تو را برای کارهای سخت بزنند، وگرنه باید تا آخر عمر کلفتی آنها را بکنی. مادرشوهر مدتها دخترک را زیر نظر داشت و میدید که چهقدر دختر زرنگ و زبلی است. روزها با دخترکان دیگر به صحرا و کوه میرود و گوسفندها را میچراند و حتی شنیده بود که روزی که گرگ به گلهشان زده چهطور با شجاعت گرگها را فراری داده. به همین دلیل حسابی به شکم خود صابون زده بود که عروسی را به خانه خواهم آورد که به من خدمت کند و سالهای پایان عمر را راحت بنشینم و فرمان بدهم! بالاخره شب عروسی رسید و میهمانان آمدند و سفره گسترده شد و شربت و خوراک آماده گشت. وسط سفره ظرف بزرگی از پلو بود و روی آن گوسفند بریانی خودنمایی میکرد! مادرشوهر لبخندی از سر ذکاوت زد و به عروس تعارف کرد که از پلو بردارد! عروس میدانست که این آخرین شانس اوست و اگر الآن فکری نکند باید تا آخر عمر حلقهی کلفتی این مادرشوهر را بر گردن بیاویزد. فکری کرد و صدایش را به حالت بچهگانه درآورد و با حالتی گریان گفت: «تیتی رو فلو پیترسم»!
یعنی من آنقدر کم سن و سال هستم که از گوسفند روی پلو میترسم. این را گفت تا با کودک شمردن خود راه را بر دستورات بعدی مادرشوهر ببندد! مادرشوهر که زنی باتجربه بود، خندید و در حالی که دست بر شانهی دخترک میزد گفت: «خونهی بابات گرگها را فراری میدادی حالا اینجا که اومدی تیتی رو فلو پیترسی؟!» و این شد که حالا هر وقت کسی میخواهد با مظلومنمایی از زیر کار در برود به او میگویند: «چهطور برای کارهای خودت زرنگی! ولی برای کار ما تیتی رو فلو پیترسی؟!»
نویسنده: مهدی میرعظیمی
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.