یادمان حمید فلاح
شنبه 5 مهر 1404
بازدید: 0
نمیدانستم فرزندی دارد یا نه،
اما از چهرهاش پیدا بود که اگر بابا شود، باید بابای دختر بشود.
بابای دختر بودن با بابای پسر بودن فرق دارد.
باباهای دخترها انگار باباترند؛
شاید چون دخترها هم باباییترند.
روز اول که دیدمش، به اصالت یزدیاش اشاره کرد و گفت:
«قوم و خویشیم.»
و چهقدر چسبید این خویشی.
صبور بود و خاموش؛ حضورش آرامشبخش بود.
حرف کم میزد؛ اما همان چند حرف، سند بود.
شنیدم توی کشتی آزاد،
بیماری را که او را روی پل برده بود، ضربه فنی کرد،
اما دنیا را تاب نیاورد؛
چهار گوشهی تشک را بوسید و پرواز کرد.
پیش از رفتن، نفسی به دنیا بخشید
و بعد پر کشید.
نفس بزرگ خواهد شد،
زندگی خواهد بخشید،
و روزی از مادرش داستانهای بابا را خواهد شنید:
بابا آب داد...
بابا نان داد...
بابا نفس داد...
شنیدهام که باباهای دختران باباترند، چون دختران باباییترند...
مهدی میرعظیمی
شیراز
۲۹ شهریور ۴۰۴
با یاد وحید فلاح کارمند صدیق و شریف سازمان فرهنگی شهرداری شیراز | یادش گرامی
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.