زنجیر و تسبیح!

دوستی تعریف می‌کرد که در کودکی به محله‌ای نقل مکان کردیم؛ محله‌ای که هر صبح و غروب چند جوان لات و جاهل سرِ کوچه پلاس بودند و زنجیر دور انگشتان‌شان تاب می‌دادند.

من نه‌ساله بودم و سه خواهر بزرگ‌تر داشتم که هر روز از همان کوچه می‌گذشتند.

رگ غیرتم باد کرده بود؛ با خودم می‌گفتم اگر یکی از آن جوان‌ها نگاهی چپ به خواهرانم بیندازد، جلو می‌روم و حقش را کف دستش می‌گذارم.

اما هر بار که به دستان نحیف خودم و به سبیل‌های پرپشت و هیکل‌های درشت آن‌ها نگاه می‌کردم، تهِ دلم خالی می‌شد.

یک غروب، همراه پدرم از کنارشان رد می‌شدیم. پدر مکثی کرد، به من اشاره زد و روبه‌جوان‌ها گفت: «مشتی‌ها… این مرد سه تا خواهر داره که خواهرای خودِ شما هستن.»

همین چند کلمه مثل آبی بود که روی آتش ریخته شود.

از آن روز، هر کدام از اعضای خانواده‌ی ما که پیدا می‌شد، جوان‌ها انگار آدمی دیگر می‌شدند: زنجیرشان را مثل تسبیح در مشت می‌گرفتند، نگاهشان را به زمین می‌دوختند، دست بر سینه می‌گذاشتند.

در سکوت، مردانگی و معرفتشان را فریاد می‌زدند.

اما حالا نمی‌دانم چه شده که فلان فوتبالیست ـ همان که می‌توانست با یادِ گل تاریخی‌اش به استرالیا تا همیشه در ذهن یک ملت اسطوره شود ـ وقتی جلوی دوربین زنده تلویزیون الفاظ ناشایست به زبان می‌آورد، نه‌تنها پوزش نمی‌خواهد، بلکه بر بی‌ادبی‌اش اصرار می‌ورزد و آن را نشانه‌ی شجاعت و بی‌پروایی می‌داند.

انگار یادش رفته آن‌چه امروز در دست دارد تسبیح است، نه زنجیر!

حال آن‌که همان زنجیر هم حرمت دارد.

 

مهدی میرعظیمی

شیراز

۱۹ آذر ۴۰۴



   نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.