خانه
فروشگاه
داستان
تلنگر
اخبار
گالری
تصاویر
ویدیوها
ترجمه
العربية
English
тоҷикӣ
Türkçe
دربارهما
درباره ما
مشتریان ما
تقدیرنامهها
رادیو
ورود به سایت
نشر یک صفحه ای
خانه
فروشگاه
داستان
تلنگر
اخبار
گالری
تصاویر
ویدیوها
ترجمه
العربية
English
тоҷикӣ
Türkçe
دربارهما
درباره ما
مشتریان ما
تقدیرنامهها
رادیو
رادیو
ورود به سایت
خانه
داستان
داستان
بدهکارت را طلبکار مکن!
لطف و مهربانی نیمهکاره میتواند بدهکاران را به طلبکار تبدیل ...
ماشین بیشعور
ماشین جلویی به یکباره به سمت چپ پیچید و خودرو کناری، سریع د ...
کرونوس
دشوارترین چالش انسان از روز نخست زمان بود، بزرگترین خطایش ز ...
اسب و سیرک
یه روز یه اسب زنگ میزنه به سیرک و میگه: «من یه اسبم، کار ی ...
تقتق
مطالعه این داستان توصیه نمیشود! این صدای تقتق سالهاست دار ...
اسنپ آبادانی
کیف میکنم که روزم با آدم باحال شروع شود، مخصوصا اگر شانس با ...
شاعر شنیدنی است
شاعر شنیدنی است.آری شاعر شنیدنی است و نویسنده خواندنی!چه کسی ...
هنرمند رطب است
رطب را اگر در نخلستان پای درختان نخل بخوری رطب است اگر هزارا ...
روز پزشک
پزشکان از همان روز نخست پزشک بودهاند، من با چشمان خودم از ن ...
یادمان استاد محمد آل عصفور
وارد کلاس که شدم دیدم معلممان مثل همیشه زودتر از ما آمده و د ...
آیریلیق
شرح نیاز ندارد. خودش دلت را شرحه شرحه میکند بدون هیچ شرحی!ص ...
خبرنگار
در تصویر چه میبینی؟ موج؟ نور؟ سایه؟آنچه میبینی همیشه آنچ ...
کافینت کافیشاپ
اواخر دهه هفتاد شمسی شغلی در حال ظهور بود که از دید بسیاری ا ...
چپدست راستگو
چپدستها همانهایی هستند که قرنها به رسمیت شناخته نمیشدند ...
عینک یا آینک
چه صددرصدهایی که پوچ درآمد، چه اطمینانهایی که سراسر شک بود ...
ما بدهکاریم
ما به پرستوها بدهکاریم که باید هر سال هزاران فرسخ پرواز کنند ...
عروسک نامرئی نوروز
جوانی کف بازار ایستاده و دستش را طوری گرفته که انگار کالایی ...
اسفندیار
سحرگاه است و خواب مرا رها کرده که بتوانم دمی به خاطراتم سفر ...
به طعم سرشیر و عسل!
اولین بار واژههای شوف و روح را از پدرم شنیدم که در زبان عرب ...
کاجِ تاب
جاده از وسط روستا میگذشت. شیشۀ ماشین را پایین داده بودیم تا ...
اشک بیبی
نمیدانم کی خوابم برده بود. تا جایی که یادم هست پای دیگ هلیم ...
انعام نعنا
رنگ مشکی ماشین دست یاری داده بود به آفتاب آخر خرداد ماه تا پ ...
تخم مرغ جنگی
گفت: «عجب آدم جالبیه این جلیل! دیروز اومدم بهش میگم آقاجلیل ...
درخت شصت متری
استاد بنّا و وردستهاش مشغول تعمیر قسمتی از خونۀ ما بودند و ...
گیوه های پدربزرگ
مربی وسط اتوبوس ایستاده بود و میگفت: «بچهها، دقت کنید که ک ...
مارهای ضحاک
بلندگو اعلام کرد: «مسافران محترم لطفاً از خطِ زرد لبۀ سکو ع ...
شوداری
بوی آشجو تا سر کوچه پیچیده بود. کوچهی باریک با دیوارهای کا ...
قمری در سکوت مرد
خیلی سرد بود. درِ بالکن را که باز کردم قمریمان را دیدم که ب ...
هُما طایرِ پُر حوصله
پرندگان خیلی تند تند خوراک میخورند و انگار که از قحطی آمده ...
وکیل مدافع
وارد اتاق شدم و نشستم رو به روی مسئول اجرای احکام. مدتی بود ...
پرتقال پوست کندن یک مهندس
راه افتادیم تا از خانۀ آقاجی برویم به منزل بیبی. آقاجی مخفف ...
پندکبریتی 3
توی آشپزخونۀ ما یه آبگرمکن بزرگ بود که جلوش یه در داشت. ما ...
پند کبریتی2
دوستم از توی جعبه یه قوطیکبریت دیگه برداشت و گفت: «این قوط ...
پندکبریتی1
روی میز کارش یه جعبه بود و توی جعبه چندتا قوطی کبریت. معلوم ...
دختر خاله همدمی
دُشتم بند کفش فوتبالیم میبستم که مامانُم لقمۀ نون و پنیر و ...
لقمه مهسا
این چندمین بار بود که مهسا گرسنه میموند. چند روز بود که لقم ...
ماه عسل
زن اشک میریخت. عروس و داماد رو تا فرودگاه بدرقه کردند. توی ...
ریو سفید
از سرما شیشۀ ماشین را بالا داده بودم و داشتم توی تاریکی شب ب ...
سرهنگ
حس میکردم انگشتهام داره توی پوتین یخ میزنه. باید ششدانگ ...
ادای آقای معلم
آقامعلم که از کلاس بیرون رفت، سعید کُتِ او رو پوشید. کلاس از ...
خلبان جوان
«وقتی بیست و چهار سالم بود از آمریکا برگشتم. همهی فامیل برا ...
بلیزر
معمولاً تابستان هر سال به شیراز میآمدند. اسماعیل همسن و هم ...
خُلُکِ شهری
مرد کت و شلوار رنگ و رو رفتهی کهنهاش را پوشید و کفش له شده ...
ماجرای خر
سینهاش را صاف کرد و گفت: «خر. آمدهام دنبال خر». زمان جنگ ب ...
خاطرات سونا
اگه دوسه ساعت وقت رو توی استخر و سونا بگذرونی هم به سلامت جس ...
آچمز
بلند شد و هرچه کاغذ و قبض مچالهشده که روی زمین و جلوی پیشخ ...
مش مراد
پدر فرهاد عصا زنان رفت که وضو بگیرد. پیرمرد قبراق و خوش رویی ...
قانون دست چپ
سوار ماشینش که شدم دیدم عجب ماشین تمیزی است. مدلش بالا نیست ...
بابای آقای مدیر
تا ده یازده سالگی، بابام قهرمان زندگیم بود. دلم میخواست مث ...
ژیان قراضه
فقط کسی که سربازی رفته باشد میداند یک مرخصی کوتاه در دورهی ...
آواز استاد 80 ساله
دیروز به جمعی دعوت شدم. جمعی از عشقبازان ادب و هنر و شعر و ش ...
یک عکس
نمایشگاه ساعت بود و بیشتر بازدیدکنندگان هم ساعتفروشهایی ب ...
مِهِمّ و مُهِمّ
نشستم کنارش تا صدایش را بهتر بشنوم. پیرمرد هفتاد سالهای که ...
قاب چل ساله
کنار حیاط روی زمین یخ مدرسه نشسته بودیم و ده تا بچۀ از خودما ...
خاطرات پیرایشگاه
پیرایشگاه معمولاً محلی است برای گپوگفتهای جالب و دوستدا ...
نسخه دکتر
آقای دکتر هر سال به اینجا میآمد و ده روز ویزیت مجانی داشت. ...
گوساله
«گووساالــه». شنیدن این کلمه با صدای مردانه و خشن آن هم با « ...
خربزه
دویدم توی خانهی مادر بزرگ. از دالان کاهگلی رد شدم و رسیدم ...
جوجه عقاب
پیرمرد آخرین سطل آب رو روی علفها ریخت. از صبح مشغول خاموشک ...
نقاشی جاودانه پدر
همان چهل سال پیش که من هشت ساله بودم هم این حمام چهل سال داش ...
جوراب پند آموز
همینطور که کلید و پریزها رو با دقت سر جاشون نصب میکرد، گفت ...
شیراز خمار
اوایل دهۀ هفتاد بود که آمدند و همسایۀ دیوار به دیوار ما شدند ...
باهوش بهوش
برخی آدمها باهوشند، برخی باهوشند اما هوشمند نیستند!برخی باه ...
بیا خودمان را بسنجیم
بیا امشب بنشینیم و در سکوت خودمان را بسنجیم، مقایسه کنیم، به ...
نامه ای از دختری به نام بهار
صورتش از نور آفتابی که از لای پرده روش میتابید روشن شده بود ...
آب و انار و نبات
بيبي کنار پنجره روی تشکچه تکيه زده بود به پشتي و زير آفتاب ...
داستان آینده
ما چه بخواهیم و چه نخواهیم راهی نداریم جز پرورش کودکان و نوج ...
گربه و قاصدک
گربهها خیلی مغرور و از خود راضیاند. صبحها مثل یک شیر بیدا ...
مصونیت زشتی
ساعت از نيمهشب گذشته بود که کارم تموم شد.از شهرک صنعتي تا ش ...
بوی پاییز
خاطرات کجا ذخیره میشوند؟ روی هیپوکامپ یا نئوکورتکس؟ آیا آمی ...
طائر کم حوصله
به بهانه روز حافظ-طایرِ کمحوصله!پرندگان خیلی تند تند خوراک ...
روز جهانی گردشگری
داستانِ گردشگری و گردشگریِ داستانبه بهانۀ روز جهانی گردشگری ...
روز جهانی سلیاک
آیین روز جهانی سلیاک دیروز در تالار سعدی شیراز برگزار شد و ب ...
آقا جلال
سرباز که شدم توی پادگان آموزشی؛ ساعت دو بعد از نیمه شب با صد ...
کل ابرام
خوب يا بد، عادت دارم با آدمها خوشو بش کنم. معمولاً جواب سل ...
من فرزند کویرم
من فرزند کویرم؛کویر جایی است که مردمانش با چنگآب را از دل خا ...
زندگی سلیاکی قسمت نخست
قرار شد داستانی دربارۀ بیماران سلیاک بنویسم. بیماری که برای ...
معرف از معرف اجلی باید
بهراستی تو از اهالی کدام فصلی که زادروزت در زمستان است و ام ...
بیل بزن نه کلنگ!
یادداشتی به بهانه روز کارمندمن خیلی میفهمم؛ خیلی!شاید باور ...
کافئین و سلولز
خوشم میآید از آن آدمهایی که هر صبح میگویند: اِ دیر شد! ام ...
چپ دست راستگو
چپدستها همانهایی هستند که قرنها به رسمیت شناخته نمیشدند ...
اعصاب خُردی امروز من
ساعت نه باید کارگاهی را برای یکی از شرکتها برگزار میکردم و ...
به بهانۀ روز خبرنگار
انگار همۀ دشواریها نه از انگاریدن که از نگاریدن است. کارِ ت ...
حسب حال راهنما
کار راهنما راه نمایی است و تو اگر ذرهای طلب در وجودت نهفته ...
شامسی شامسی
پیرمردی جلوی مدرسهمان آلوچه و قرهقوروت و آرد نخودچی میفرو ...
حسین کُشی
پانزدهشانزده ساله بودم که همراه پدرم به ادارهاي مراجعه کرد ...
دلم میخواد
دلم ميخواهد صبح بيدار شوم و همراه بالا آمدن آفتاب دِرازايِ ...
ده تومنیِ نوزده تومنی
وقتی رسیدم دمِ در؛ ده دقیقه بود که با کولر روشن ایستاده بود. ...
روزنامۀ لجباز
خانهي پدربزرگم خانهاي نسبتاً بزرگ بود که دو در داشت. درِ ا ...
نسل آلفا
هر چه میگذرد بیش از پیش به اهمیت داستان و داستاننویسی پی م ...
دزد وقت
دیروز توی کوچه پس کوچههای شهر قدم میزدیم و رسیدیم به دکان ...
جدالِ امید
چندی است که نشستهای آموزشی مختلفی دارم با نسلهای X ، Y ، Z ...
دیدار دوستانه با دانشآموزان
تابستان است و بسیاری از دانشآموزان به دنبال کشف استعدادهای ...
به مناسبت روز نویسنده
تاریخنگاران تاریخ را مینویسند قرن به قرن، سال به سال و روز ...
متروکتاب
تابستان است، هوا گرم و خیابان و پیادهرو شلوغ.تهماندۀ هوای ...
داستان کوتاه عشقبازی
آن گوشۀ گوشۀ حیاط خانۀ پدربزرگم که از زمین والیبال وسیعتر ب ...
داستان کوتاه آقای واقفی
داشتم از خاطراتم برایش میگفتم و از آریای پدرم. گفتم: ماشین ...
داستان کوتاه تجربۀ پیرمرد
واي که چه سخته دوچرخهسواري تو شهر! کنار خيابون که هستي بايد ...
بوخارج
فرهنگ را باید کفِ کوچه و بازار جستجو کرد. فرهنگ روی بیلبورده ...
موزِ آیندهساز
یکروز آفتابی و خنک با پسرم که دهیازده ساله بود تصمیم گرفتی ...
خوبان بینام
دو ساله بودم. پدرم یک ماشین آمریکایی مدل روز داشت و یک خانه ...
دایرۀ قسمت
اگر مجبور نباشم احتمال اینکه ساعت سه بعد از ظهر از خانه خار ...
گر آمدنم به خود بُدی نآمدمی!
خیلی کار دارم و حسابی سرم شلوغ است. دارم چند کار را با هم ان ...
چه شد که شیراز شیراز شد
ایران آباد بود. سرزمینِ فرهنگ و ادب و هنر، دیارِ عاشقان و دل ...
خانۀ خالهبزرگ
خانهی بیبی توی کوچه باغبزرگ بود و خانهی خواهرش چندین کو ...
مرامِ شیرازی
نوروز امسال با دو نفر از میهمانان تهرانیام پیادهگردی میکر ...
به یاران صفاهانی
بهگمانم آن خواجۀ بزرگ که شیراز، شهرراز، را خال رخ هفت کشور ...
نامه به دخترم
دخترِ سرزمین من؛دخترِ تشنۀ آگاهی!دخترِ خوشپویۀ پویا!دخترِ خ ...
بلیزر
تقدیم به خوزستانی های با کلاس.که نسل جدید وقتی اسم آبادانی و ...
قاب اندوهناک شادی
فُتوشاپ باز است، وُرد هم. امروز که این عکس حسن یزدانی را دید ...
روز کارمند
یادداشتی برای روز کارمند:من خیلی میفهمم؛ خیلی! شاید باور نک ...
روز پزشک
پزشک، پزشک به دنیا میآید. یعنی کسی نمیتواند سرنوشت خود را ...
روز چپ دستها
روز جهانی چپ دست ها روز انتقاد از انحصار طلبی راست دست هاست. ...
اشک رقیب
گاهی باید خودمان را محک بزنیم. بعد از خواندن این متن به خودت ...
پرسۀ هایقر
سوگنامه ای بر جان باختن فرزندان عشایر که برای خاموشی آتش در ...
روز خبرنگار
17 امرداد ماه روز خبرنگار است. این متن کوتاه را به خبرنگاران ...
گردن
یادمان جانفشانی بیدریغ اصحاب درمان که با تمامی ناملایمتی و ...
0116 تلنگر
یک لیوان عمر در قالب یک روز تقدیم تو باد. انتخاب با توست. قد ...
0115 تلنگر
برگرد و بگرد. به پنج سال پیش برگرد و لیست کارهایت را بگرد. ب ...
0114 تلنگر
اگر خواستی به اخلاق و رفتار کسی نمره بدهی به واکنش او در برا ...
0113 تلنگر
چند روز باران بارید. و گل دان های زیبای من خشک شدند. چون از ...
0112 تلنگر
یادت باشد که هیچ وقت پدر یا مادر کسی را تحقیر نکنی! زیرا حتم ...
0111 تلنگر
خوب می دانم اگر دانایان را دانا نپندارم همواره نادان خواهم م ...
0110 تلنگر
طی اقدامی هم آهنگ تعدادی از سایت های اینترتی از نام جعلی خلی ...
0109تلنگر
یافتن انسان های خوب اصلا سخت نیست کافی است با لاستیک پنچر در ...
0108 تلنگر
خوب گوش کن، باران با ترانه می گوید: حتی وقتی خشک سالی است با ...
0107 تلنگر
سعادت هنگامی احساس می شود که تو بتوانی درک کنی تفاوت برکت را ...
0106 تلنگر
آن چه مهم تر است کیفیت دوستی هاست نه مدت آن. ای بسا دوستی ها ...
0105 تلنگر
آن چه در کلام تو جاری می شود تمام آن چه است که تو در آن لحظه ...
0104 تلنگر
محکم باش و استوار که تو بی آن که بدانی، ستون ناپیدای خیمۀ دی ...
0103 تلنگر
دانشمندان با تشکیل گروه های تخصصی در حال تربیت حیواناتی هستن ...
102 تلنگر
هرکس چیزی برای یاد دادن به تو دارد. هیچ کس نمی داند چه طور م ...
0101 تلنگر
گرچه در برابر کودک خود وظایفی دارم اما همه ی کودکان را بسان ...
0100 تلنگر
ناخن همه ی بولدوزر های جهان، بیل همه لودر ها، و نیس همه ی بی ...
099 تلنگر
چیزی که فهمیدم این است که نیاز نیست خارق العاده باشی. کافی ا ...
098 تلنگر
گاهی انسان تنها می شود. گاهی گوهر تنهایی اش را حراج میکند. ی ...
097 تلنگر
سال هاست درخت چنار کنار جاده ایستاده و کسی سوارش نمی کند! سا ...
096 ادای آقای معلم
آقا معلم که از کلاس بیرون رفت، سعید کت او رو پوشید. کلاس از ...
095 سرهنگ
حس میکردم انگشت هام توی پوتین یخ می زنه. باید شش دانگ حواسم ...
094 داستان نبودنم 2
اول صبح با شنیدن خبر تصادف شوکه شده بودم. پدر مادر خواهر و ب ...
093 داستان نبودنم 1
نماز صبحم که تموم شد تلفن همراهم زنگ خورد. شماره ی برادرم اف ...
092 ماه عسل
زن اشک می ریخت. عروس و داماد رو تا فرودگاه بدرقه کردند. توی ...
091 لقمه ی مهسا
این چندمین بار بود که مهسا گرسنه می موند. چند روز بود که لقم ...
090 پند کبریتی 3
توی آشپزخونه ی ما یه آب گرم کن بزرگ بود که جلوش یه در داشت. ...
089 پند کبریتی 2
دوستم از توی جعبه یه قوطی کبریت دیگه برداشت و گفت این قوطی ه ...
088 پند کبریتی 1
روی میز کارش یه جعبه بود و توی جعبه چند تا قوطی کبریت. معلوم ...
087 بابای آقای مدیر
تا ده یازده سالگی بابام قهرمان زندگیم بود. دلم میخواست مثل ا ...
086 مار های ضحاک
بلندگو اعلام کرد مسافران محترم لطفا از خط زرد لبه ی سکو عبور ...
085 گیوه های پدر بزرگ
مربی وسط اتوبوس ایستاده بود و می گفت بچه ها دقت کنید که کالا ...
084 توت لب آب
خونه هاشون رو به روی هم بود.اما توی کلاس طوری مینشستند که از ...
083 زهرا گلی
اسمش زهرا بود. باباش زهرا گلی صداش می کرد. آقا سید محمود زهر ...
082 زمین عدسی
هیچ کدوم حاضر نبودند کوتاه بیان و قضیه رو فیصله بدن. آقای مد ...
081 داستان درخت
یه درخت توت تنومند توی محله ماست که شنیدم دویست سال عمر داره ...
080 ضامن آهو
اگه توی هر شهر با یه راننده تاکسی دوست باشی، حتما سفر راحت ت ...
079 شیر
اصلا مشکل از اون روزی شروع شد که ما رو از شیر گرفتند. من نمی ...
078 جوجه عقاب
پیرمرد آخرین سطل آب رو روی علف ها ریخت. از صبح مشغول خاموش ک ...
077 عزیزترین پنجره
یه روز به مادر بزرگم که خیلی به صبح خیزی اصرار داشت، گفتم بی ...
076 کفتر تیر خورده
منتظر تاکسی که هستم به بعضی چیز ها دقت میکنم. به آدم های دیگ ...
075 تعبیر خواب
آقاجون بهش گفت: «من خستهام. من رو برسون خونه بعد برید مسجد» ...
074 تایید اجتماعی
شده تا حالا توی جمع با شوق و ذوق شروع کنی به جوک تعریف کردن ...
073 دایی حسام
دستی سر شونه من گذاشت و گفت بشین اومدم و رفت اون ور خیابون. ...
072 لبخند تلخ
اول مهر سال شصت ویک دیدمش. مردی شیک پوش و خوش اخلاق. پیراهن ...
071 بچه 45 ساله
«تعطیلات تابستون سال اول دبیرستان توی خونه با دوستهام بازی ...
070 مرد دهاتی
غروب سیزده به در بود و بارون میبارید هوا داشت گرگ و میش می ش ...
069 قتل عام جامعه
اصلا وقت ندارم این جمله را از همسر و همکارمان و دیگر افراد خ ...
068 اتاق شیشه ای
امکان ایجاد رسانه های فردی و جمعی و علاقه ما به ارتباطات موج ...
067 فوران اندیشه
چه بسیار افراد خوش اندیشه و بزرگ فکر که به دنیا قدم نهادند ا ...
066 جوجه اردک زشت
دختر خیلی خوبیه هم چهره زیبایی داره و هم درس خون و با استعدا ...
065 خوبان بی نام
تصویر اون روز ها در ذهنم کم رنگ بود و وقتی بزرگ تر می شدم با ...
064 دنیای کوچیک
صبح سوار قطار شدیم من و چهار تا سرباز و چهل نفر اسیر عراقی ق ...
063 درخت شصت متری
استاد بنا و وردست هاش مشغول تعمیر قسمتی از خونه ما بودند و ا ...
062 آچمز
بلند شد و هرچه کاغذ و قبض مچاله شده که روی زمین و جلوی پیش خ ...
061 زن
تفنگ های اب پاش رو پر کردیم و دویدیم توی کوچه دختر بچه های س ...
060 جوراب پند آموز
همینطور که کلید و پریز ها رو با دقت سر جاشون نصب میکرد گفت ن ...
059 حاج آقای خوب
عصر یکی از روز های اخر سال بود که برای خرید اومدم سر کوچه م ...
058 تخم مرغ جنگی
گفت عجب آدم جالبیه این جلیل دیروز اومدم بهش میگم آقا جلیل شب ...
057 چراغ سر کوچه
هر چی میخواستی بود کافی بود سرت رو بچرخونی انواع کالا توی قف ...
056 رده بندی انسانیت
اون شب توی یکی از رستوران های لوکس مهمون یکی از شرکت های تجا ...
055 مصونیت زشتی
ساعت از یک نیمه شب گذشته بود که کارم تموم شد از شهرک صنعتی ت ...
054 دوغ و پاستیل
دیگه حال نداشتم خسته از تاکسی پیاده شدم که برم خونه قدم اول ...
053 ابر های سپید
تصور کن که صبح با روحیه شاد فرزندت رو راهی مدرسه کردی راه اف ...
052 هاج و واج
محسن رو به بقیه کرد و گفت گاهی نیازه که ما از تجربه دیگران ا ...
051 بهره وری
دقایق پایانی سمینار سراسری مدیران شرکت بود که هرچند ماه یه ب ...
050 استراتژی بی بی
از پنجره اتوبوس بیرون رو تماشا میکردم ورود یه ماشین به خط وی ...
049 زن های بی نشان
سلام خانم خیلی وقت است که دلم می خواهد با تو حرف بزنم دل تنگ ...
048 قانون دست چپ
سوار ماشین که شدم دیدم عجب ماشین تمیزی است. مدلش بالا نیست ا ...
047 هم
صحبتش را این طور شروع کرد که:«ما آدم ها؛ برای ایجاد ارتباط د ...
046 قطعه گمشده
سال های نخست جنگ بود و به ضرورت شغل پدرم به ابرکوه مراجعت کر ...
045 سفرنامه تاکسی
راننده تاکسی نگاهش را دوخته بود به خیابان . معلوم بود هنوز ا ...
044 دیوار باغ بزرگ
مردم بعد از سالها خشک سالی گندم کاشته بودند. هیچ آذوقه ای بر ...
043 لبخند معلمانه
زمین از تمیزی برق می زد،چند تابلو زیبا با رنگهای شاد روی دیو ...
042 جوانک ننر
وارد کوچه شدم . یک طرفه بود . من رانندگی می کردم و پدرم کنار ...
041 دزد بی چاره
آسید رضا گفت :«پسرم؛باید دزد باغ را بگیری . گرفتن دزد یک روز ...
040 سرمای صف
صف نانوایی شلوغ بود و باد سردی می وزید. یکی دو نفر با شال جل ...
039 آریای آبی
گوشه حیاط روی ایوان نشسته بودم. آن وقت ها مردم بیشتر وقت داش ...
038 شکم فولادی
مرد اندکی فکر کرد معلوم بود نمی تواند جلوی خودش را بگیرد و ن ...
037 جوهر کوچکی
روز مادر بود و ما مشغول کار خودمان بودیم. دوستی داشتم به نام ...
036 اوستا بهرام!
اوستا بهرام قلمو در دست شروع کرد به تعریف :«پنجاه سال پیش وق ...
035 پس مرگم
یادم می آید آن وقت ها کسی داشت کاری انجام می داد که از نظر ب ...
034 انرژی جامد
پنجشنبه عصر تصمیم گرفتم که همسر و پسرم را دعوت کنم به بازدید ...
033 روزنامه لجباز
خانهي پدربزرگم خانهاي نسبتاً بزرگ بود که دو در داشت. درِ ا ...
032 کل ابرام
قبل از ظهر بود ومن برای انجام کاری به اداره رفتم . خیلی عجله ...
031 آدم چهارمتری
دوستی دارم که گاهی پارچهنویسی میکند برای تبریک مناسبتها ی ...
030 حلال خدا
بچه که بودم گاهی میشنیدم که بزرگتر ها و به ویژه مادریزرگ ها ...
029 دلم میخواهد
دلم میخواهد صبح بیدار شوم و همراه بالا آمدن آفتاب، دِرازایِ ...
028 دیگر نادان پنداری
(( مستقیم برو! بپیچ به چپ! دور بزن، دور بزن! چراغ قرمزه! بای ...
027 استقبال از ضرر
آن روز صبح هم ساعت نه و نیم از خواب بیدار شد و متفاوت با همه ...
026 حسین کشی
پانزده، شانزده ساله بودم که همراه پدرم به اداره ای مراجعه کر ...
025 بیهوشی شعور
وقتی مدتی روی یک پهلو میخوابیم حس میکنیم یک طرف بدنمان بی ...
024 مسواک حرفه ای
در جوامع متمدن معمولاً کسی صبحها بدون شستن دست و صورت از خا ...
023 مهربانی
وقتی کسی را دوست داری، دوستش داری. دنبال بهانه نیستی برای دو ...
022 چای دلچسب
من به چای خیلی علاقهمندم و دلچسبترین چای زندگیام را از د ...
021 نامه ای به یک قاتل
نامه ام را بدون سلام آغاز می کنم؛ چون تو این گونه خواستی. اح ...
020 شیر و شیشه
«شیرها چه آرام شدهاند! اگر دقت کرده باشید دیگر شیرها آن درن ...
019 تیمسار پیر
وقتی درختهای توی کوچه را آب داد، چندتا کیسهی زباله را که ک ...
018 سرباز!
اسمش سر باز است. صفتش سر بازی است. شغل و پیشه اش سر بازی است ...
017 رفتار پزشکانه
از این اتاق به آن اتاق و از این طبقه به آن طبقه! سلام به این ...
016 یزدی اندیشی
دوستانی که به دفتر کار من امده اند، می دانند که در ورودی ان ...
015 بداخلاقان عزیز
امروز متنی را از دوستی خواندم که گویا جبر روزگار و عتاب زندگ ...
014 تی تی رو فلو پی ترسم
سالها پیش دخترکی را به عقد جوانی درآوردند و روزها گذشت و کم ...
013 عدم تعلق به اجتماع
بگذار به گونهای دیگر شروع کنم. تا حالا دیدی یا شنیدی که کیف ...
012 دوستانت را بکش
چند روز پیش خبر درگذشت مادر یکی از همکارانم مرا متأثر کرد. ب ...
011 خواب حرفه ای
شنیدهام که وقتی انسان در حال غرق شدن است به خواب میرود؛ ی ...
010 خوشمزه تر از بستنی
حدود چهار سال سن داشتم که با پدر و مادرم رفته بودیم شاهچراغ. ...
09 چوپان دروغ گو
در روزگاری نه چندان دور شاید همین روزهای نزدیک چوپانی در گوش ...
08 کودک کفاش
ساعت حدود شش صبح در فرودگاه مهرآباد به همراه دو نفر از دوستا ...
07 استراتژی گربه
فرض کنید در محلهی شما دویست خانه وجود دارد و محلهی شما قلم ...
06 کفش اعجاب انگیز
چوپان به کفشدوز گفت: «کفشی خواهم که با سختی سنگ و تندی خاشا ...
05 یک حبه گوشت
توی ماه رمضون چیزی یاد گرفتم که سعی میکنم هیچوقت فراموشش ن ...
04 شبی که ترسیدم
اول شب بود که سوار اتوبوس شدم و از راننده خواهش کردم که در ش ...
03 در خدمت شیر
روزی از روزها، شیر سلطان جنگل به همراه روباه و گرگ به شکار ر ...
02 مورچه و قلم
چند مورچه روی میز تحریر راه میرفتند و راهشان رسید به صفحهی ...
01 جوانی در پیاده رو
آرام در پیادهرو قدم میزدم. موتوری از کنارم گذشت و جلوی دکه ...